باب پنجم در باب تسلیم و رضا
شبی کردی از درد پهلو نخفت
شبی کردی از درد پهلو نخفت
طبیبی در آن ناحیت بود و گفت
از این دست کو برگ رز می خورد
عجب دارم ار شب به پایان برد
که در سینه پیکان تیر تتار
به از نقل ماکول ناسازگار
گر افتد به یک لقمه در روده پیچ
همه عُمر نادان برآید به هیچ
قضا را طبیب اندر آن شب ب مرد
چهل سال بگذشت و او جان ببرد
.