باب هفتم در عالم تربیت
زبان کرد شخصی به غیبت دراز
زبان کرد شخصی به غیبت دراز
بدو گفت داننده ای سرفراز
که یاد کسان پیش من بد مکن
مرا بدگمان در حق خود مکن
گرفتم ز تمکین او کم ببود
نخواهد به جاه تو اندر فزود
کسی گفت و پنداشتم طیبت است
که دزدی بسامان تر از غیبت است
بدو گفتم ای یار آشفته هوش
شگفت آمد این داستانم به گوش
به ناراستی در چه بینی بهی
که بر غیبتش مرتبت می نهی؟
بلی گفت دزدان تهور کنند
به بازوی مردی شکم پر کنند
ز غیبت چه می خواهد آن ساده مرد
که دیوان سیه کرد و چیزی نخورد!
.