باب پنجم در عشق و جوانى

حکایت حدیث مجنون و لیلی

یکی را از ملوک عرب حدیث مجنون و لیلی و شورش حال او بگفتند که با کمال فضل و بلاغت سر در بیابان نهاده است و زمام عقل از دست داده . بفرمودش تا حاضر آوردند و ملامت کردن گرفت که در شرف نفس انسان چه خلل دیدی که خوی بهایم گرفتی و ترک عشرت مردم گفتی؟ گفت :

کاش آنانکه عیب من جستند

رویت اى دلستان ، بدیدنى

تا به جاى ترنج در نظرت

بى خبر دستها بریدندى

تا حقیقت معنی بر صورت دعوی گواه آمدی . فذلکن الذى لمتننى فیه . ملک را در دل آمد جمال لیلی مطالعه کردن تا چه صورت است موجب چندین فتنه ، بفرمودش طلب کردن . در احیاء عرب بگردیدند و بدست آوردند و پیش ملک در صحن سراچه بداشتند . ملک در هیات او نظر کرد ، شخصی دید سیه فام ، باریک اندام . در نظرش حقیر آمد ، بحکم آنکه کمترین خدام حرم او بجمال ازو در پیش بودند و بزینت بیش . مجنون بفراست دریافت ، گفت : از دریچه چشم مجنون باید در جمال لیلی نظر کردن تا سر مشاهده او بر تو تجلی کند.

تندر ستانرا نباشد درد ریش

جز به هم دردى نگویم درد خویش

گفتن از زنبور بى حاصل بود

با یکى در عمر خود ناخورده نیش

تا تو را حالى نباشد همچو ما

حال ما باشد تو را افسانه پیش

سوز من با دیگرى نسبت نکن

او نمک بر دست و من بر عضو ریش

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *