باب اول در عبرت پادشاهان

حکایت یکى از ملوک خراسان

یکى از ملوک خراسان ، محمود سبکتکین را در عالم خواب دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشمخانه همی گردید و نظر می کرد. سایر حکما از تاویل این فرو ماندند مگر درویشی که بجای آورد و گفت : هنوز نگران است که ملکش با دگران است.

بس نامور به زیر زمین دفن کرده اند

کز هستیش به روى زمین یک نشان نماند

وان پیر لاشه را که نمودند زیر خاک

خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند

زنده است نام فرخ نوشیروان به خیر

گرچه بسى گذشت که نوشیروان نماند

خیرى کن اى فلان و غنیمت شمار عمر

زان پیشتر که بانگ بر آید فلان نماند

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *