باب سوم در فضيلت قناعت

حکایت دو درویش خراسانی

دو درویش خراسانی ملازم صحبت یکدیگر سفر کردندی . یکی ضعیف بود که هر به دو شب افطار کردی و دیگر قوی که روزی سه بار خوردی. اتفاقا بر در شهری به تهمت جاسوسی گرفتار آمدند . هر دو را به خانه ای کردند و در به گل برآوردند . بعد از دو هفته معلوم شد که بی گناهند . در را گشادند . قوی را دیدند مرده و ضعیف جان بسلامت برده . مردم درین عجب ماندند . حکیمی گفت : خلاف این عجب بودی . آن یکی بسیار خواه بوده است ، طاقت بینوایی نیاورد به سختی هلاک شد وین دگر خویشتن دار بوده است لاجرم بر عادت خویش صبر کرد و بسلامت ماند.

چو کم خوردن طبیعت شد کسى را

چو سختى پیشش آید سهل گیرد

وگر تن پرور است اندر فراخى

چو تنگى بیند از سختى بمیرد

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *