باب سوم در فضيلت قناعت
حکایت صیادی ضعیف
صیادی ضعیف را ماهی قوی بدام افتاد . طاقت حفظ آن نداشت . ماهی بر او غالب امد و دام از دستش در ربود و برفت.
شد غلامى که آب جوى آرد
جوى آب آمد و غلام ببرد
دام هر بار ماهى آوردى
ماهى این بار رفت و دام ببرد
دیگر صیادان دریغ خوردند و ملامتش کردند که چنین صیدی در دامت افتاد و ندانستی نگاه داشتن . گفت : ای برادران ، چه توان کردن ؟ مرا روزی نبود و ماهی را همچنان روزی مانده بود . صیاد بی روزی در دجله نگیرد و ماهی بی اجل بر خشک نمیرد .
.