باب سوم در فضيلت قناعت
حکایت یک خلقت زیبا به از هزار خلعت دیبا
ابلهی دیدم سمین ، خلعتی ثمین بر بر و مرکبی تازی در زیر و قصبی مصری بر سر کسی گفت : سعدی چگونه همی بینی این دیبای معلم برین حیوان لایعلم ؟ گفتم :
قد شابه بالوری حمار
عجلا جسدا له خوار
یک خلقت زیبا به از هزار خلعت دیبا.
به آدمى نتوان گفت ماند این حیوان
مگر دراعه و دستار و نقش بیرونش
بگرد در همه اسباب و ملک و هستى او
که هیچ چیز نبینى حلال جز خونش
.