اسکندر

نامه اسکندر به فور هندى

ز میلاد چون باد لشکر براند

بقنّوج شد گنجش آنجا بماند

چو آورد لشکر بنزدیک فور

یکى نامه فرمود پر جنگ و شور

ز شاهنشه اسکندر فیلقوس

فروزنده آتش و نعم و بوس‏

سوى فور هندى سپهدار هند

بلند اختر و لشکر آراى سند

سر نامه کرد آفرین خداى

کجا بود و باشد همیشه بجاى‏

کسى را که او کرد پیروز بخت

بماند بدو کشور و تاج و تخت‏

گرش خوار گیرد بماند نژند

نتابد برو آفتاب بلند

شنیدى همانا که یزدان پاک

چه دادست ما را بدین تیره خاک‏

ز پیروزى و بخت و ز فرّهى

ز دیهیم و ز تخت شاهنشهى‏

ز میلاد چون باد لشکر براند

بقنّوج شد گنجش آنجا بماند

چو آورد لشکر بنزدیک فور

یکى نامه فرمود پر جنگ و شور

ز شاهنشه اسکندر فیلقوس

فروزنده آتش و نعم و بوس‏

سوى فور هندى سپهدار هند

بلند اختر و لشکر آراى سند

سر نامه کرد آفرین خداى

کجا بود و باشد همیشه بجاى‏

کسى را که او کرد پیروز بخت

بماند بدو کشور و تاج و تخت‏

گرش خوار گیرد بماند نژند

نتابد برو آفتاب بلند

شنیدى همانا که یزدان پاک

چه دادست ما را بدین تیره خاک‏

ز پیروزى و بخت و ز فرّهى

ز دیهیم و ز تخت شاهنشهى‏

نماند همى روز ما بگذرد

کسى دیگر آید کزو بر خورد

همى نام کوشم که ماند نه ننگ

بدین مرکز ماه و پرگار تنگ‏

چو این نامه آرند نزدیک تو

بى‏آزار کن راى تاریک تو

ز تخت بلندى باسپ اندر آى

مزن راى با موبد و رهنماى‏

ز ما ایمنى خواه و چاره مساز

که بر چاره‏گر کار گردد دراز

ز فرمان اگر یک زمان بگذرى

بلندى گزینى و کنداورى‏

بیارم چو آتش سپاهى گران

گزیده دلیران کنداوران‏

چو من با سواران بیایم بجنگ

پشیمانى آید ترا زین درنگ‏

چو زین باره گفتارها سخته شد

نویسنده از نامه پردخته شد

نهادند مهر سکندر بروى

بجستند پیدا یکى نامجوى‏

فرستاد شاهش بنزدیک فور

گهى رزم گفتى گهى بزم و سور

فرستاده آمد بدرگه فراز

بگفتند با فور گردن فراز

جهان دیده را پیش او خواندند

بر تخت نزدیک بنشاندند

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن