اسکندر

پند دادن قیدافه اسکندر را

بخندید قیدافه از کار اوى

ازان مردى و تند گفتار اوى‏

بدو گفت کاى خسرو شیرفش

بمردى مگردان سر خویش کش‏

نه از فرّ تو کشته شد فور هند

نه داراى داراب و گردان سند

که برگشت روز بزرگان دهر

ز اختر ترا بیشتر بود بهر

بمردى تو گستاخ گشتى چنین

که مهتر شدى بر زمان و زمین‏

همه نیکویها ز یزدان شناس

وزو دار تا زنده باشى سپاس‏

تو گویى بدانش که گیتى مراست

نبینم همى گفت و گوى تو راست‏

کجا آورد دانش تو بها

چو آیى چنین در دم اژدها

بخندید قیدافه از کار اوى

ازان مردى و تند گفتار اوى‏

بدو گفت کاى خسرو شیرفش

بمردى مگردان سر خویش کش‏

نه از فرّ تو کشته شد فور هند

نه داراى داراب و گردان سند

که برگشت روز بزرگان دهر

ز اختر ترا بیشتر بود بهر

بمردى تو گستاخ گشتى چنین

که مهتر شدى بر زمان و زمین‏

همه نیکویها ز یزدان شناس

وزو دار تا زنده باشى سپاس‏

تو گویى بدانش که گیتى مراست

نبینم همى گفت و گوى تو راست‏

کجا آورد دانش تو بها

چو آیى چنین در دم اژدها

بدوزى بروز جوانى کفن

فرستاده‏یى سازى از خویشتن‏

مرا نیست آیین خون ریختن

نه بر خیره با مهتر آویختن‏

چو شاهى بکارى توانا بود

ببخشاید از داد و دانا بود

چنان دان که ریزنده خون شاه

جز آتش نبیند بفرجام گاه‏

تو ایمن بباش و بشادى برو

چو رفتى یکى کار برساز نو

کزین پس نیایى بپیغمبرى

ترا خاک داند که اسکندرى‏

ندانم کسى را ز گردنکشان

که از چهر او من ندارم نشان‏

نگاریده هم زین نشان بر حریر

نهاده بنزدیکى یادگیر

برو راند هم حکم اختر شناس

کزو ایمنى باشد اندر هراس‏

چو بخشنده شد خسرو راى زن

زمانه بگوید بمرد و بزن‏

تو تا ایدرى بیطقون خوانمت

برین هم نشان دور بنشانمت‏

بدان تا نداند کسى راز تو

همان نشنود نام و آواز تو

فرستمت بر نیکوى باز جاى

تو باید که باشى خداوند راى‏

به پیمان که هرگز بفرزند من

بشهر من و خویش و پیوند من‏

نباشى بداندیش گر بدسگال

بکشور نخوانى مرا جز همال‏

سکندر شنید این سخن شاد شد

ز تیمار و ز کشتن آزاد شد

بدادار دارنده سوگند خورد

بدین مسیحا و گرد نبرد

که با بوم و با رُست و فرزند تو

بزرگان که باشند پیوند تو

نسازم جز از خوبى و راستى

نه اندیشم از کژّى و کاستى‏

چو سوگند شد خورده قیدافه گفت

که این پند بر تو نشاید نهفت‏

چنان دان که طینوش فرزند من

کم اندیشد از دانش و پند من‏

یکى بادسارست داماد فور

نباید که داند ز نزدیک و دور

که تو با سکندر ز یک پوستى

گر ایدونک با او بدل دوستى‏

که او از پى فور کین آورد

بجنگ آسمان بر زمین آورد

کنون شاد و ایمن بایوان خرام

ز تیمار گیتى مبر هیچ نام‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن