رزم ایرانیان و تورانیان بار دوم

آگاه شدن گشتاسپ از کشته شدن لهراسب و سپاه کشیدن سوى بلخ‏

زنى بود گشتاسپ را هوشمند

خردمند و ز بد زبانش ببند

ز آخُر چمان باره‏یى بر نشست

بکردار ترکان میان را ببست‏

از ایران ره سیستان برگرفت

از آن کارها مانده اندر شگفت‏

نخفتى به منزل چو برداشتى

دو روزه بیک روزه بگذاشتى‏

چنین تا بنزدیک گشتاسپ شد

به آگاهئ درد لهراسپ شد

بدو گفت چندین چرا ماندى

خود از بلخ بامى چرا راندى‏

سپاهى ز ترکان بیامد ببلخ

که شد مردم بلخ را روز تلخ‏

همه بلخ پر غارت و کشتن است

از ایدر ترا روى برگشتن است‏

بدو گفت گشتاسپ کین غم چراست

بیک تاختن درد و ماتم چراست‏

چو من با سپاه اندر آیم ز جاى

همه کشور چین ندارند پاى‏

چنین پاسخ آورد کاین خود مگوى

که کارى بزرگ آمدستت بروى‏

شهنشاه لهراسپ را پیش بلخ

بکشتند و شد بلخ را روز تلخ‏

همان دختران را ببردند اسیر

چنین کار دشوار آسان مگیر

زنى بود گشتاسپ را هوشمند

خردمند و ز بد زبانش ببند

ز آخُر چمان باره‏یى بر نشست

بکردار ترکان میان را ببست‏

از ایران ره سیستان برگرفت

از آن کارها مانده اندر شگفت‏

نخفتى به منزل چو برداشتى

دو روزه بیک روزه بگذاشتى‏

چنین تا بنزدیک گشتاسپ شد

به آگاهئ درد لهراسپ شد

بدو گفت چندین چرا ماندى

خود از بلخ بامى چرا راندى‏

سپاهى ز ترکان بیامد ببلخ

که شد مردم بلخ را روز تلخ‏

همه بلخ پر غارت و کشتن است

از ایدر ترا روى برگشتن است‏

بدو گفت گشتاسپ کین غم چراست

بیک تاختن درد و ماتم چراست‏

چو من با سپاه اندر آیم ز جاى

همه کشور چین ندارند پاى‏

چنین پاسخ آورد کاین خود مگوى

که کارى بزرگ آمدستت بروى‏

شهنشاه لهراسپ را پیش بلخ

بکشتند و شد بلخ را روز تلخ‏

همان دختران را ببردند اسیر

چنین کار دشوار آسان مگیر

اگر نیستى جز شکست هماى

خردمند را دل نرفتى ز جاى‏

و زان جا بنوشاذر اندر شدند

رد و هیربد را بهم بر زدند

ز خونشان فروزنده آذر بمرد

چنین کار را خوار نتوان شمرد

دگر دختر شاه به آفرید

که باد هوا هرگز او را ندید

بخوارى ورا زار برداشتند

برو یاره و تاج نگذاشتند

چو بشنید گشتاسپ شد پر ز درد

ز مژگان ببارید خوناب زرد

بزرگان ایرانیان را بخواند

شنیده سخن پیش ایشان براند

نویسنده نامه را خواند شاه

بینداخت تاج و بپردخت گاه‏

سواران پراگنده بر هر سوى

فرستاد نامه بهر پهلوى‏

که یک تن سر از گل مشورید پاک

مدارید باک از بلند و مغاک‏

ببردند نامه بهر کشورى

کجا بود در پادشاهى سرى‏

چو آگاه گشتند یک سر سپاه

برفتند با گرز و رومى کلاه‏

همه یک سره پیش شاه آمدند

بران نامور بارگاه آمدند

چو گشتاسپ دید آن سپه بر درش

سواران جنگاور از کشورش‏

درم داد و ز سیستان بر گرفت

سوى بلخ بامى ره اندر گرفت‏

چو بشنید ارجاسپ کامد سپاه

جهاندار گشتاسپ با تاج و گاه‏

ز دریا بدریا سپه گسترید

که جایى کسى روى هامون ندید

دو لشکر چو تنگ اندر آمد بگرد

زمین شد سیاه و هوا لاژورد

چو هر دو سپه برکشیدند صف

همه نیزه و تیغ و ژوپین بکف‏

ابر میمنه شاه فرشید ورد

که با شیر درّنده جستى نبرد

ابر میسره گرد بستور بود

که شاه گه رزم چون کوه بود

جهاندار گشتاسپ در قبلگاه

همى کرد هر سو بلشکر نگاه‏

و ز آن روى کندر ابر میمنه

بیامد پس پشت او با بنه‏

سوى میسره کهرم تیغ زن

بقلب اندر ارجاسپ با انجمن‏

بر آمد ز هر دو سپه بانگ کوس

زمین آهنین شد هوا آبنوس‏

تو گفتى که گردون بپرّد همى

زمین از گرانى بدرّد همى‏

ز آواز اسپان و زخم تبر

همى کوه خارا بر آورد پر

همه دشت سر بود بى‏تن بخاک

سر گرز داران همه چاک چاک‏

درفشیدن تیغ و باران تیر

خروش یلان بود با دار و گیر

ستاره همى جست راه گریغ

سپه را همى نامدى جان دریغ‏

سر نیزه و گرز خم داده بود

همه دشت پر کشته افتاده بود

بسى کوفته زیر باره درون

کفن سینه شیر و تابوت خون‏

تن بى‏سران و سر بى‏تنان

سواران چو پیلان کفک‏افگنان‏

پدر را نبود بر پسر جاى مهر

همى گشت زین گونه گردان سپهر

چو بگذشت زین سان سه روز و سه شب

ز بس بانگ اسپان و جنگ و جلب‏

سراسر چنان گشت آوردگاه

که از جوش خون لعل شد روى ماه‏

ابا کهرم تیغ زن در نبرد

بر آویخت ناگاه فرشید ورد

ز کهرم مران شاه تن خسته شد

بجان گر چه از دست او رسته شد

از ایران سواران پرخاش جوى

چنان خسته بردند از پیش اوى‏

فراوان ز ایرانیان کشته شد

ز خون یلان کشور آغشته شد

پسر بود گشتاسپ را سى و هشت

دلیران کوه و سواران دشت‏

بکشتند یک سر بران رزمگاه

بیکبارگى تیره شد بخت شاه‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *