کی کاووس

رفتن گودرز و توس پیش کاوس از بهر پادشاهى

چو بشنید زین گونه گفتار شاه

بفرمود تا باز گردد براه‏

بر طوس و گودرز کشوادگان

گزیده سرافراز آزادگان‏

که بر درگه آیند بى‏انجمن

چنانچون بباید بنزدیک من‏

بشد طوس و گودرز نزدیک شاه

زبان بر گشادند بر پیش گاه‏

بدو گفت شاه اى خردمند پیر

منه زهر برّنده بر جام شیر

بنه تیغ و بگشاى زآهن میان

نباید کزین سود دارد زیان‏

چو بشنید زین گونه گفتار شاه

بفرمود تا باز گردد براه‏

بر طوس و گودرز کشوادگان

گزیده سرافراز آزادگان‏

که بر درگه آیند بى‏انجمن

چنانچون بباید بنزدیک من‏

بشد طوس و گودرز نزدیک شاه

زبان بر گشادند بر پیش گاه‏

بدو گفت شاه اى خردمند پیر

منه زهر برّنده بر جام شیر

بنه تیغ و بگشاى زآهن میان

نباید کزین سود دارد زیان‏

چنین گفت طوس سپهبد بشاه

که گر شاه سیر آید از تخت و گاه‏

بفرزند باید که ماند جهان

بزرگى و دیهیم و تخت مهان‏

چو فرزند باشد نبیره کلاه

چرا بر نهد بر نشیند بگاه‏

بدو گفت گودرز کاى کم خرد

ترا بخرد از مردمان نشمرد

بگیتى کسى چون سیاوش نبود

چنو راد و آزاد و خامش نبود

کنون این جهانجوى فرزند اوست

همویست گویى بچهر و بپوست‏

گر از تور دارد ز مادر نژاد

هم از تخم شاهى نپیچد ز داد

بتوران و ایران چنو نیو کیست

چنین خام گفتارت از بهر چیست‏

دو چشمت نبیند همى چهر او

چنان برز و بالا و آن مهر او

بجیحون گذر کرد و کشتى نجست

بفرّ کیانى و راى درست‏

بسان فریدون کز اروند رود

گذشت و بکشتى نیامد فرود

ز مردى و از فرّه ایزدى

ازو دور شد چشم و دست بدى‏

تو نوذر نژادى نه بیگانه

پدر تیز بود و تو دیوانه‏

سلیح من ار با منستى کنون

بر و یالت آغشته گشتى بخون‏

بدو گفت طوس اى جهان دیده پیر

سخن گوى لیکن همه دلپذیر

اگر تیغ تو هست سندان شکاف

سنانم بدرّد دل کوه قاف‏

و گر گرز تو هست با سنگ و تاب

خدنگم بدو زد دل آفتاب‏

و گر تو ز کشواد دارى نژاد

منم طوس نوذر مه و شاهزاد

بدو گفت گودرز چندین مگوى

که چندین نبینم ترا آب روى‏

بکاوس گفت اى جهاندار شاه

تو دل را مگردان ز آیین و راه‏

دو فرزند پر مایه را پیش خوان

سزاوار گاهند و هر دو جوان‏

ببین تا ز هر دو سزاوار کیست

که با برز و با فرّه ایزدیست‏

بدو تاج بسپار و دل شاد دار

چو فرزند بینى همى شهریار

بدو گفت کاوس کین راى نیست

که فرزند هر دو بدل بر یکیست‏

یکى را چو من کرده باشم گزین

دل دیگر از من شود پر ز کین‏

یکى کار سازم که هر دو ز من

نگیرند کین اندرین انجمن‏

دو فرزند ما را کنون بر دو خیل

بباید شدن تا در اردبیل‏

بمرزى که آنجا دژ بهمنست

همه ساله پرخاش آهرمنست‏

برنجست ز آهرمن آتش پرست

نباشد بران مرز کس را نشست‏

از یشان یکى کان بگیرد بتیغ

ندارم ازو تخت شاهى دریغ‏

چو بشنید گودرز و طوس این سخن

که افگند سالار هشیار بن‏

برین هر دو گشتند همداستان

ندانست ازین به کسى داستان‏

برین یک سخن دل بیاراستند

ز پیش جهاندار برخاستند

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن