سیاوش
فرستادن سیاوش رستم را به نزد کاوس
سیاوش نشست از بر تخت عاج
بیاویخته بر سر عاج تاج
همى راى زد با یکى چرب گوى
کسى کو سخن را دهد رنگ و بوى
ز لشکر همى جست گردى سوار
که با او بسازد دم شهریار
چنین گفت با او گو پیل تن
کزین در که یارد گشادن سخن
همانست کاوس کز پیش بود
ز تندى نکاهد نخواهد فزود
مگر من شوم نزد شاه جهان
کنم آشکارا برو بر نهان
ببرّم زمین گر تو فرمان دهى
ز رفتن نبینم همى جز بهى
سیاوش نشست از بر تخت عاج
بیاویخته بر سر عاج تاج
همى راى زد با یکى چرب گوى
کسى کو سخن را دهد رنگ و بوى
ز لشکر همى جست گردى سوار
که با او بسازد دم شهریار
چنین گفت با او گو پیل تن
کزین در که یارد گشادن سخن
همانست کاوس کز پیش بود
ز تندى نکاهد نخواهد فزود
مگر من شوم نزد شاه جهان
کنم آشکارا برو بر نهان
ببرّم زمین گر تو فرمان دهى
ز رفتن نبینم همى جز بهى
سیاوش ز گفتار او شاد شد
حدیث فرستادگان باد شد
سپهدار بنشست و رستم بهم
سخن راند هر گونه از بیش و کم
بفرمود تا رفت پیشش دبیر
نوشتن یکى نامه بر حریر
نخست آفرین کرد بر دادگر
کزو دید نیروى و فرّ و هنر
خداوند هوش و زمان و مکان
خرد پروراند همى با روان
گذر نیست کس را ز فرمان او
کسى کو بگردد ز پیمان او
ز گیتى نبیند مگر کاستى
بدو باشد افزونى و راستى
ازو باد بر شهریار آفرین
جهاندار و ز نامداران گزین
رسیده بهر نیک و بد راى او
ستون خرد گشته بالاى او
رسیدم ببلخ و بخرّم بهار
همه شادمان بودم از روزگار
ز من چون خبر یافت افراسیاب
سیه شد بچشم اندرش آفتاب
بدانست کش کار دشوار گشت
جهان تیره شد بخت او خوار گشت
بیامد برادرش با خواسته
بسى خوبرویان آراسته
که زنهار خواهد ز شاه جهان
سپارد بدو تاج و تخت مهان
بسنده کند زین جهان مرز خویش
بداند همى پایه و ارز خویش
از ایران زمین بسپرد تیره خاک
بشوید دل از کینه و جنگ پاک
ز خویشان فرستاد صد نزد من
بدین خواهش آمد گو پیل تن
گر او را ببخشد ز مهرش سزاست
که بر مهر او چهر او بر گواست
چو بنوشت نامه یل جنگجوى
سوى شاه کاوس بنهاد روى
و زان روى گرسیوز نیکخواه
بیامد بر شاه توران سپاه
همه داستان سیاوش بگفت
که او راز شاهان کسى نیست جفت
ز خوبى دیدار و کردار او
ز هوش و دل و شرم و گفتار او
دلیر و سخنگوى و گرد و سوار
تو گویى خرد دارد اندر کنار
بخندید و با او چنین گفت شاه
که چاره به از جنگ اى نیکخواه
و دیگر کزان خوابم آمد نهیب
ز بالا بدیدم نشان نشیب
پر از درد گشتم سوى چاره باز
بدان تا نبینم نشیب و فراز
بگنج و درم چاره آراستم
کنون شد بران سان که من خواستم