کین سیاوش

آگاه شدن کاوس از کار سیاوش

چو آگاهى آمد بکاوس شاه

که شد روزگار سیاوش تباه‏

بکردار مرغان سرش را ز تن

جدا کرد سالار آن انجمن‏

ابر بى‏گناهش بخنجر بزار

بریدند سر زان تن شاهوار

بنالد همى بلبل از شاخ سرو

چو درّاج زیر گلان با تذرو

همه شهر توران پر از داغ و درد

به بیشه درون برگ گلنار زرد

گرفتند شیون بهر کوهسار

نه فریادرس بود و نه خواستار

چو این گفته بشنید کاوس شاه

سر نامدارش نگون شد ز گاه‏

برو جامه بدرید و رخ را بکند

بخاک اندر آمد ز تخت بلند

چو آگاهى آمد بکاوس شاه

که شد روزگار سیاوش تباه‏

بکردار مرغان سرش را ز تن

جدا کرد سالار آن انجمن‏

ابر بى‏گناهش بخنجر بزار

بریدند سر زان تن شاهوار

بنالد همى بلبل از شاخ سرو

چو درّاج زیر گلان با تذرو

همه شهر توران پر از داغ و درد

به بیشه درون برگ گلنار زرد

گرفتند شیون بهر کوهسار

نه فریادرس بود و نه خواستار

چو این گفته بشنید کاوس شاه

سر نامدارش نگون شد ز گاه‏

برو جامه بدرید و رخ را بکند

بخاک اندر آمد ز تخت بلند

برفتند با مویه ایرانیان

بدان سوگ بسته بزارى میان‏

همه دیده پر خون و رخساره زرد

زبان از سیاوش پر از یاد کرد

چو طوس و چو گودرز و گیو دلیر

چو شاپور و فرهاد و رهّام شیر

همه جامه کرده کبود و سیاه

همه خاک بر سر بجاى کلاه‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *