کین سیاوش

فرستادن افراسیاب خسرو را به ختن

چو خورشید برزد سر از کوهسار

بگسترد یاقوت بر جویبار

تهمتن همه خواسته گرد کرد

ببخشید یک سر بمردان مرد

خروش آمد و ناله کرّ ناى

تهمتن برانگیخت لشکر ز جاى‏

نهادند سر سوى افراسیاب

همه رخ ز کین سیاوش پر آب‏

پس آگاهى آمد بپرخاشجوى

که رستم بتوران در آورد روى‏

بپیران چنین گفت کایرانیان

بدى را ببستند یک سر میان‏

کنون بوم و بر جمله ویران شود

بکام دلیران ایران شود

کسى نزد رستم برد آگهى

ازین کودک شوم بى‏فرّهى

هم آنگه برندش بایران سپاه

یکى ناسزا بر نهندش کلاه‏

چو خورشید برزد سر از کوهسار

بگسترد یاقوت بر جویبار

تهمتن همه خواسته گرد کرد

ببخشید یک سر بمردان مرد

خروش آمد و ناله کرّ ناى

تهمتن برانگیخت لشکر ز جاى‏

نهادند سر سوى افراسیاب

همه رخ ز کین سیاوش پر آب‏

پس آگاهى آمد بپرخاشجوى

که رستم بتوران در آورد روى‏

بپیران چنین گفت کایرانیان

بدى را ببستند یک سر میان‏

کنون بوم و بر جمله ویران شود

بکام دلیران ایران شود

کسى نزد رستم برد آگهى

ازین کودک شوم بى‏فرّهى

هم آنگه برندش بایران سپاه

یکى ناسزا بر نهندش کلاه‏

نوندى برافگن هم اندر زمان

بر شوم پى زاده بد گمان‏

که با مادر آن هر دو تن را بهم

بیارد بگوید سخن بیش و کم‏

نوندى بیامد ببردندشان

شدند آن دو بیچاره چون بیهشان‏

بنزدیک افراسیاب آمدند

پر از درد و تیمار و تاب آمدند

و ز آن جایگه شاه توران زمین

بیاورد لشکر بدریاى چین‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن