کیخسرو

پاسخ دادن کى‏خسرو زال را

چو بشنید خسرو ز دستان سخن

یکى دانشى پاسخ افگند بن‏

بدو گفت کاى پیر پاکیزه مغز

همه راى و گفتارهاى تو نغز

ز گاه منوچهر تا این زمان

نه‏اى جز بى‏آزار و نیکى گمان‏

همان نامور رستم پیل تن

ستون کیان نازش انجمن‏

سیاوش را پروراننده اوست

بدو نیکویها رساننده اوست‏

سپاهى که دیدند گوپال او

سر ترگ و برز و فر و یال او

بسى جنگ ناکرده بگریختند

همه دشت تیر و کمان ریختند

بپیش نیاکان من کینه خواه

چو دستور فرخ نماینده راه‏

چو بشنید خسرو ز دستان سخن

یکى دانشى پاسخ افگند بن‏

بدو گفت کاى پیر پاکیزه مغز

همه راى و گفتارهاى تو نغز

ز گاه منوچهر تا این زمان

نه‏اى جز بى‏آزار و نیکى گمان‏

همان نامور رستم پیل تن

ستون کیان نازش انجمن‏

سیاوش را پروراننده اوست

بدو نیکویها رساننده اوست‏

سپاهى که دیدند گوپال او

سر ترگ و برز و فر و یال او

بسى جنگ ناکرده بگریختند

همه دشت تیر و کمان ریختند

بپیش نیاکان من کینه خواه

چو دستور فرخ نماینده راه‏

و گر نام و رنج تو گیرم بیاد

بماند سخن تازه تا صد نژاد

ز گفتار چرب ار پژوهش کنم

ترا این ستایش نکوهش کنم‏

دگر هرچ پرسیدى از کار من

ز نادادن بار و آزار من‏

بیزدان یکى آرزو داشتم

جهان را همه خوار بگذاشتم‏

کنون پنج هفتست تا من بپاى

همى خواهم از داور رهنماى‏

که بخشد گذشته گناه مرا

درخشان کند تیره گاه مرا

برد مر مرا زین سپنجى سراى

بود در همه نیکوى رهنماى‏

نماند کزین راستى بگذرم

چو شاهان پیشین بپیچید سرم‏

کنون یافتم هرچ جستم ز کام

بباید پسیچید کآمد خرام‏

سحرگه مرا چشم بغنود دوش

ز یزدان بیامد خجسته سروش‏

که بر ساز کآمد گه رفتنت

سر آمد نژندى و ناخفتنت‏

کنون بارگاه من آمد بسر

غم لشکر و تاج و تخت و کمر

غمى شد دل ایرانیان را ز شاه

همه خیره گشتند و گم کرده راه‏

چو بشنید زال این سخن بر دمید

یکى باد سرد از جگر بر کشید

بایرانیان گفت کاین راى نیست

خرد را بمغز اندرش جاى نیست‏

که تا من ببستم کمر بر میان

پرستنده‏ام پیش تخت کیان‏

ز شاهان ندیدم کسى کین بگفت

چو او گفت ما را نباید نهفت‏

نباید بدین بود همداستان

که او هیچ راند چنین داستان‏

مگر دیو با او هم آواز گشت

که از راه یزدان سرش بازگشت‏

فریدون و هوشنگ یزدان پرست

نبردند هرگز بدین کار دست‏

بگویم بدو من همه راستى

گر آید بجان اندرون کاستى‏

چنین یافت پاسخ ز ایرانیان

کزین سان سخن کس نگفت از کیان‏

همه با توایم آنچ گویى بشاه

مبادا که او گم کند رسم و راه‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن