کیخسرو

گفتگوى گیو با باژبان

خود و سرکشان سوى جیحون کشید

همى دامن از خشم در خون کشید

بهومان بفرمود کاندر شتاب

عنان را بکش تا لب رود آب‏

که چون گیو و خسرو ز جیحون گذشت

غم و رنج ما باد گردد بدشت‏

نشان آمد از گفته راستان

که دانا بگفت از گه باستان‏

که از تخمه تور و ز کى‏قباد

یکى شاه خیزد ز هر دو نژاد

که توران زمین را کند خارستان

نماند برین بوم و بر شارستان‏

رسیدند پس گیو و خسرو بر آب

همى بودشان بر گذشتن شتاب‏

گرفتند پیگار با باژخواه

که کشتى کدامست بر باژگاه‏

نوندى کجا بادبانش نکوست

بخوبى سزاوار کى‏خسرو اوست‏

خود و سرکشان سوى جیحون کشید

همى دامن از خشم در خون کشید

بهومان بفرمود کاندر شتاب

عنان را بکش تا لب رود آب‏

که چون گیو و خسرو ز جیحون گذشت

غم و رنج ما باد گردد بدشت‏

نشان آمد از گفته راستان

که دانا بگفت از گه باستان‏

که از تخمه تور و ز کى‏قباد

یکى شاه خیزد ز هر دو نژاد

که توران زمین را کند خارستان

نماند برین بوم و بر شارستان‏

رسیدند پس گیو و خسرو بر آب

همى بودشان بر گذشتن شتاب‏

گرفتند پیگار با باژخواه

که کشتى کدامست بر باژگاه‏

نوندى کجا بادبانش نکوست

بخوبى سزاوار کى‏خسرو اوست‏

چنین گفت با گیو پس باج خواه

که آب روان را چه چاکر چه شاه‏

همى گر گذر بایدت ز آب رود

فرستاد باید بکشتى درود

بدو گفت گیو آنچ خواهى بخواه

گذر ده که تنگ اندر آمد سپاه‏

بخواهم ز تو باج گفت اندکى

ازین چار چیزت بخواهم یکى‏

زره خواهم از تو گر اسپ سیاه

پرستار و گر پور فرخنده ماه‏

بدو گفت گیو اى گسسته خرد

سخن زان نشان گوى کاندر خورد

بهر باژگر شاه شهرى بدى

ترا زین جهان نیز بهرى بدى‏

که باشى که شه را کنى خواستار

چنین باد پیمایى اى بادسار

و گر مادر شاه خواهى همى

بباژ افسر ماه خواهى همى‏

سه دیگر چو شبرنگ بهزاد را

که کوتاه دارد بتگ باد را

چهارم چو جستى بخیره زره

که آن را ندانى گره تا گره‏

نگردد چنین آهن از آب تر

نه آتش برو بر بود کارگر

نه نیزه نه شمشیر هندى نه تیر

چنین باژ خواهى بدین آب گیر

کنون آب ما را و کشتى ترا

بدین گونه شاهى درشتى ترا

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن