رزم ايرانيان و تورانيان

نامه افراسیاب به پولادوند

از ایوان بدشت آمد افراسیاب

همى کرد بر جنگ جستن شتاب‏

بپیران بگفت آنچ بایست گفت

که راز بزرگان بباید نهفت‏

یکى نامه نزدیک پولادوند

بیاراى و ز راى بگشاى بند

بگویش که ما را چه آمد بسر

ازین نامور گرد پرخاشخر

اگر یارمندست چرخ بلند

بیاید بدین دشت پولادوند

بسى لشکر از مرز سقلاب و چین

نگونسار و حیران شدند اندرین‏

سپاهست بر سان کوه روان

سپهدارشان رستم پهلوان‏

از ایوان بدشت آمد افراسیاب

همى کرد بر جنگ جستن شتاب‏

بپیران بگفت آنچ بایست گفت

که راز بزرگان بباید نهفت‏

یکى نامه نزدیک پولادوند

بیاراى و ز راى بگشاى بند

بگویش که ما را چه آمد بسر

ازین نامور گرد پرخاشخر

اگر یارمندست چرخ بلند

بیاید بدین دشت پولادوند

بسى لشکر از مرز سقلاب و چین

نگونسار و حیران شدند اندرین‏

سپاهست بر سان کوه روان

سپهدارشان رستم پهلوان‏

سپهکش چو رستم سپهدار طوس

بابر اندر آورده آواى کوس‏

چو رستم بدست تو گردد تباه

نیابد سپهر اندرین مرز راه‏

همه مرز را رنج زویست و بس

تو باش اندرین کار فریادرس‏

گر او را بدست تو آید زمان

شود رام روى زمین بى‏گمان‏

من از پادشاهى آباد خویش

نه بر گیرم از رنج یک نیمه بیش‏

دگر نیمه دیهیم و گنج آن تست

که امروز پیگار و رنج آن تست‏

نهادند برنامه بر مهر شاه

چو برزد سر از برج خرچنگ ماه‏

کمر بست شیده ز پیش پدر

فرستاده او بود و تیمار بر

بکردار آتش ز بیم گزند

بیامد بنزدیک پولادوند

برو آفرین کرد و نامه بداد

همه کار رستم برو کرد یاد

که رستم بیامد ز ایران بجنگ

ابا او سپاهى بسان پلنگ‏

ببند اندر آورد کاموس را

چو خاقان و منشور و فرطوس را

اسیران بسیار و پیلان رمه

فرستاد یک سر بایران همه‏

کنارنگ و جنگ آوران را بخواند

ز هر گونه داستانها براند

بدیشان بگفت آنچ در نامه بود

جهانگیر برنا و خودکامه بود

بفرمود تا کوس بیرون برند

سراپرده او به هامون برند

سپاه انجمن شد بکردار دیو

بر آمد ز گردان لشکر غریو

درفش از پس و پیش پولادوند

سپردار با ترکش و با کمند

فرود آمد از کوه و بگذاشت آب

بیامد بنزدیک افراسیاب‏

پذیره شدندش یکایک سپاه

تبیره برآمد ز درگاه شاه‏

ببر در گرفتش جهان دیده مرد

ز کار گذشته بسى یاد کرد

بگفت آنک تیمار ترکان ز کیست

سرانجام درمان این کار چیست‏

خرامان بایوان خسرو شدند

براى و باندیشه نو شدند

سخن راند هر گونه افراسیاب

ز کار درنگ و ز بهر شتاب‏

ز خون سیاوش که بر دست اوى

چه آمد ز پرخاش و ز گفت و گوى‏

ز خاقان و منشور و کاموس گرد

گذشته سخنها همه بر شمرد

بگفت آنک این رنجم از یک تنست

که او را پلنگینه پیراهنست‏

نیامد سلیحم بدو کارگر

بران ببر و آن خود و چینى سپر

بیابان سپردى و راه دراز

کنون چاره کار او را بساز

پر اندیشه شد جان پولادوند

که آن بند را چون شود کاربند

چنین داد پاسخ بافراسیاب

که در جنگ چندین نباید شتاب‏

گر آنست رستم که مازندران

تبه کرد و بستد بگرز گران‏

بدرید پهلوى دیو سپید

جگر گاه پولادغندى و بید

مرا نیست پایاب با جنگ اوى

نیارم ببد کردن آهنگ اوى‏

تن و جان من پیش راى تو باد

همیشه خرد رهنماى تو باد

من او را بر اندیشه دارم بجنگ

بگردش بگردم بسان پلنگ‏

تو لشکر بر آغال بر لشکرش

بانبوه تا خیره گردد سرش‏

مگر چاره سازم و گر نى بدست

برو یال او را نشاید شکست‏

ازو شاد شد جان افراسیاب

مى روشن آورد و چنگ و رباب‏

بدانگه که شد مست پولادوند

چنین گفت با او ببانگ بلند

که من بر فریدون و ضحاک و جم

خور و خواب و آرام کردم دژم‏

برهمن بترسد ز آواز من

وزین لشکر گردن افراز من‏

من این زابلى را بشمشیر تیز

بر آوردگه بر کنم ریز ریز

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن