دسته‌ها
جنگ دوازده رخ

پیام بردن گیو از گودرز نزد پیران

بى‏آزار لشکر بفرمان شاه

همى رفت منزل بمنزل سپاه‏

چو گودرز نزدیک زیبد رسید

سران را ز لشکر همى برگزید

هزاران دلیران خنجرگزار

ز گردان لشکر دلاور سوار

از ایرانیان نامور ده هزار

سخن گوى و اندر خور کارزار

سپهدار پس گیو را پیش خواند

همه گفته شاه با او براند

بدو گفت کاى پور سالار سر

برافراخته سر ز بسیار سر

گزین کردم اندر خورت لشکرى

که هستند سالار هر کشورى‏

دسته‌ها
جنگ دوازده رخ

فرستادن کى‏خسرو گودرز را به جنگ تورانیان

پس آگاهى آمد آمد بپیروز شاه

که آمد ز توران بایران سپاه‏

جفا پیشه بد گوهر افراسیاب

ز کینه نیابد شب و روز خواب‏

بر آورد خواهد همى سر ز ننگ

ز هر سو فرستاد لشکر بجنگ‏

همى زهر ساید بنوک سنان

که تابد مگر سوى ایران عنان‏

سواران جنگى چو سیصد هزار

بجیحون همى کرد خواهد گذار

سپاهى که هنگام ننگ و نبرد

ز جیحون بگردون بر آورد گرد

دلیران بدرگاه افراسیاب

ز بانگ تبیره نیابند خواب‏

ز آواى شیپور و زخم دراى

تو گویى بر آید همى دل ز جاى‏

دسته‌ها
جنگ دوازده رخ

در خواندن افراسیاب سپاه را

دل شاه ترکان چنان کم شنود

همیشه برنج از پى آز بود

ازان پس که برگشت زان رزمگاه

که رستم برو کرد گیتى سپاه‏

بشد تازیان تا بخلّخ رسید

بننگ از کیان شد سرش ناپدید

بکاخ اندر آمد پر آزار دل

ابا کار دانان هشیار دل‏

چو پیران و گرسیوز رهنمون

قراخان و چون شیده و گرسیون‏

بر ایشان همه داستان برگشاد

گذشته سخنها همه کرد یاد

که تا بر نهادم بشاهى کلاه

مرا گشت خورشید و تابنده ماه‏

دسته‌ها
جنگ دوازده رخ

داستان دوازده رخ‏

جهان چون بزارى برآید همى

بد و نیک روزى سرآید همى‏

چو بستى کمر بر در راه آز

شود کار گیتیت یک سر دراز

بیک روى جستن بلندى سزاست

اگر در میان دم اژدهاست‏

و دیگر که گیتى ندارد درنگ

سراى سپنجى چه پهن و چه تنگ‏

پرستنده آز و جویاى کین

بگیتى ز کس نشنود آفرین‏

چو سرو سهى گوژ گردد بباغ

بدو بر شود تیره روشن چراغ‏

کند برگ پژمرده و بیخ سست

سرش سوى پستى گراید نخست‏