منوچهر

فرستادن سر سلم را به نزد فریدون

سوى دژ فرستاد شیروى را

جهان دیده مرد جهانجوى را

بفرمود کان خواسته برگراى

نگه کن همه هر چه یابى بجاى‏

بپیلان گردونکش آن خواسته

بدرگاه شاه آور آراسته‏

بفرمود تا کوس رویین و ناى

زدند و فرو هشت پرده سراى‏

سپه را ز دریا بهامون کشید

ز هامون سوى آفریدون کشید

چو آمد بنزدیک تمیشه باز

نیارا بدیدار او بد نیاز

بر آمد ز در ناله کرّ ناى

سراسر بجنبید لشکر ز جاى‏

همه پشت پیلان ز پیروزه تخت

بیاراست سالار پیروز بخت‏

سوى دژ فرستاد شیروى را

جهان دیده مرد جهانجوى را

بفرمود کان خواسته برگراى

نگه کن همه هر چه یابى بجاى‏

بپیلان گردونکش آن خواسته

بدرگاه شاه آور آراسته‏

بفرمود تا کوس رویین و ناى

زدند و فرو هشت پرده سراى‏

سپه را ز دریا بهامون کشید

ز هامون سوى آفریدون کشید

چو آمد بنزدیک تمیشه باز

نیارا بدیدار او بد نیاز

بر آمد ز در ناله کرّ ناى

سراسر بجنبید لشکر ز جاى‏

همه پشت پیلان ز پیروزه تخت

بیاراست سالار پیروز بخت‏

چه با مهد زرّین بدیباى چین

بگوهر بیاراسته همچنین‏

چه با گونه گونه درفشان درفش

جهانى شده سرخ و زرد و بنفش‏

ز دریاى گیلان چو ابر سیاه

دُمادُم بسارى رسید آن سپاه‏

چو آمد بنزدیک شاه آن سپاه

فریدون پذیره بیامد براه

همه گیل مردان چو شیر یله

ابا طوق زرین و مشکین کله‏

پس پشت شاه اندر ایرانیان

دلیران و هر یک چو شیر ژیان‏

بپیش سپاه اندرون پیل و شیر

پس ژنده پیلان یلان دلیر

درفش درفشان چو آمد پدید

سپاه منوچهر صف بر کشید

پیاده شد از باره سالار نو

درخت نو آیین پر از بار نو

زمین را ببوسید و کرد آفرین

بران تاج و تخت و کلاه و نگین‏

فریدونش فرمود تا بر نشست

ببوسید و بسترد رویش بدست‏

پس آنگه سوى آسمان کرد روى

که اى دادگر داور راستگوى‏

تو گفتى که من دادگر داورم

بسختى ستم دیده را یاورم‏

همم داد دادى و هم داورى

همم تاج دادى هم انگشترى‏

بفرمود پس تا منوچهر شاه

نشست از بر تخت زر با کلاه‏

سپهدار شیروى با خواسته

بدرگاه شاه آمد آراسته‏

بفرمود پس تا منوچهر شاه

ببخشید یک سر همه با سپاه‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن