رستم
رزم رستم با تورانیان
چنین گفت پس گیو با پهلوان
که اى نازش شهریار و گوان
شوم ره بگیرم بافراسیاب
نمانم که آید بدین روى آب
سر پل بگیرم بدان بدگمان
بدارمش ازان سوى پل یک زمان
بدان تا بپوشند گردان سلیح
که بر ما سر آمد نشاط و مزیح
بشد تازیان تا سر پل دمان
بزه بر نهاده دو زاغ کمان
چنین گفت پس گیو با پهلوان
که اى نازش شهریار و گوان
شوم ره بگیرم بافراسیاب
نمانم که آید بدین روى آب
سر پل بگیرم بدان بدگمان
بدارمش ازان سوى پل یک زمان
بدان تا بپوشند گردان سلیح
که بر ما سر آمد نشاط و مزیح
بشد تازیان تا سر پل دمان
بزه بر نهاده دو زاغ کمان
چنین تا بنزدیکىء پل رسید
چو آمد درفش جفا پیشه دید
که بگذشته بود او ازین روى آب
بپیش سپاه اندر افراسیاب
تهمتن بپوشید ببر بیان
نشست از بر ژنده پیل ژیان
چو در جوشن افراسیابش بدید
تو گفتى که هوش از دلش بر پرید
ز چنگ و بر و بازو و یال او
بگردن برآورده گوپال او
چو طوس و چو گودرز نیزه گذار
چو گرگین و چون گیو گرد و سوار
چو بهرام و چون زنگه شاوران
چو فرهاد و برزین جنگ آوران
چنین لشکرى سرفرازان جنگ
همه نیزه و تیغ هندى بچنگ
همه یک سر از جاى برخاستند
بسان پلنگان بیاراستند
بدان گونه شد گیو در کارزار
چو شیرى که گم کرده باشد شکار
پس و پیش هر سو همى کوفت گرز
دو تا کرد بسیار بالاى برز
رمیدند ازو رزمسازان چین
بشد خیره سالار توران زمین
ز رستم بترسید افراسیاب
نکرد ایچ بر کینه جستن شتاب
پس لشکر اندر همى راند گرم
گوان را ز لشکر همى خواند نرم
ز توران فراوان سران کشته شد
سر بخت گردنکشان گشته شد
ز پیران بپرسید افراسیاب
که این دشت رزمست گر جاى خواب
که در رزم جستن دلیران بدیم
سگالش گرفتیم و شیران بدیم
کنون دشت روباه بینم همى
ز رزم آز کوتاه بینم همى
ز مردان توران خنیده تویى
جهان جوى و هم رزمدیده تویى
سنان را بتندى یکى برگراى
برو زود زیشان بپرداز جاى
چو پیروزگر باشى ایران تراست
تن پیل و چنگال شیران تراست
چو پیران ز افراسیاب این شنید
چو از باد آتش دلش بر دمید
بسیچید با نامور ده هزار
ز ترکان دلیران خنجر گذار
چو آتش بیامد بر پیل تن
کزو بود نیروى جنگ و شکن
تهمتن بلبها برآورده کف
تو گفتى که بستد ز خورشید تف
بر انگیخت اسپ و بر آمد خروش
بران سان که دریا بر آید بجوش
سپر بر سر و تیغ هندى بمشت
ازان نامداران دو بهره بکشت