انوشیروان

نامه فرستادن نوشین روان نزدیک قیصر روم و پاسخ او

نویسنده‏یى خواست از بارگاه

بقیصر یکى نامه فرمود شاه‏

ز نوشین روان شاه فرخ نژاد

جهانگیر و زنده کن کى‏قباد

بنزدیک قیصر سرافراز روم

نگهبان آن مرز و آباد بوم‏

سر نامه کرد آفرین از نخست

گرانمایگى جز بیزدان نجست‏

نویسنده‏یى خواست از بارگاه

بقیصر یکى نامه فرمود شاه‏

ز نوشین روان شاه فرخ نژاد

جهانگیر و زنده کن کى‏قباد

بنزدیک قیصر سرافراز روم

نگهبان آن مرز و آباد بوم‏

سر نامه کرد آفرین از نخست

گرانمایگى جز بیزدان نجست‏

خداوند گردنده خورشید و ماه

کزویست پیروزى و دستگاه‏

که بیرون شد از راه گردان سپهر

اگر جنگ جوید و گر داد و مهر

تو گر قیصرى روم را مهترى

مکن بیش با تازیان داورى‏

و گر میش جویى ز چنگال گرگ

گمانى بود کژّ و رنجى بزرگ‏

و گر سوى منذر فرستى سپاه

نمانم بتو لشکر و تاج و گاه‏

و گر زیردستى بود بر منش

بشمشیر یابد ز من سرزنش‏

تو زان مرز یک رش مپیماى پاى

چو خواهى که پیمان بماند بجاى‏

و گر بگذرى زین سخن بگذرم

سر و گاه تو زیر پى بسپرم‏

درود خداوند دیهیم و زور

بدان کو نجوید ببیداد شور

نهادند بر نامه بر مهر شاه

سوارى گزیدند زان بارگاه‏

چنانچون ببایست چیره زبان

جهان دیده و گرد و روشن روان‏

فرستاده با نامه شهریار

بیامد بر قیصر نامدار

برو آفرین کرد و نامه بداد

همان راى کسرى برو کرد یاد

سخنهاش بشنید و نامه بخواند

بپیچید و اندر شگفتى بماند

ز گفتار کسرى سرافراز مرد

بُرو پر ز چین کرد و رخساره زرد

نویسنده را خواند و پاسخ نوشت

پدیدار کرد اندر و خوب و زشت‏

سر خامه چون کرد رنگین بقار

نخست آفرین کرد بر کردگار

نگارنده بر کشیده سپهر

کزویست پرخاش و آرام و مهر

بگیتى یکى را کند تا جور

وزو به یکى پیش او با کمر

اگر خود سپهر روان زان تست

سر مشترى زیر فرمان تست‏

بدیوان نگه کن که رومى نژاد

بتخم کیان باژ هرگز نداد

تو گر شهریارى نه من کهترم

همان با سر و افسر و لشکرم‏

چه بایست پذیرفت چندین فسوس

ز بیم پى پیل و آواى کوس‏

بخواهم کنون از شما باژ و ساو

که دارد بپرخاش با روم تاو

بتاراج بردند یک چند چیز

گذشت آن ستم بر نگیریم نیز

ز دشت سواران نیزه وران

بر آریم گرد از کران تا کران‏

نه خورشید نوشین روان آفرید

و گر بستد از چرخ گردان کلید

که کس را نخواند همى از مهان

همه کام او یابد اندر جهان‏

فرستاده را هیچ پاسخ نداد

بتندى ز کسرى نیامدش یاد

چو مهر از بر نامه بنهاد گفت

که با تو صلیب و مسیحست جفت‏

فرستاده با او نزد هیچ دم

دژم دید پاسخ بیامد دژم‏

بیامد بر شهر ایران چو گرد

سخنهاى قیصر همه یاد کرد

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *