بهرام چوبینه
میخ درم زدن بهرام به نامه خسرو پرویز
چو برزد سنان آفتاب بلند
شب تیره گشت از درفشش نژند
سپهدار بهرام گرد سترگ
بفرمود تا شد دبیر بزرگ
بخاقان یکى نامه ارتنگوار
نبشتند پر بوى و رنگ و نگار
بپوزش کنان گفت هستم بدرد
دلى پر پشیمانى و باد سرد
ازین پس من آن بوم و مرز ترا
نگه دارم از بهر ارز ترا
اگر بر جهان پاک مهتر شوم
ترا همچو کهتر برادر شوم
تو باید که دل را بشویى ز کین
ندارى جدا بوم ایران ز چین
چو برزد سنان آفتاب بلند
شب تیره گشت از درفشش نژند
سپهدار بهرام گرد سترگ
بفرمود تا شد دبیر بزرگ
بخاقان یکى نامه ارتنگوار
نبشتند پر بوى و رنگ و نگار
بپوزش کنان گفت هستم بدرد
دلى پر پشیمانى و باد سرد
ازین پس من آن بوم و مرز ترا
نگه دارم از بهر ارز ترا
اگر بر جهان پاک مهتر شوم
ترا همچو کهتر برادر شوم
تو باید که دل را بشویى ز کین
ندارى جدا بوم ایران ز چین
چو پردخته شد زین دگر ساز کرد
در گنج گرد آمده باز کرد
سپه را درم داد و اسب و رهى
نهانى همى جست جاى مهى
ز لشکر یکى پهلوان برگزید
که سالار بوم خراسان سزید
پر اندیشه از بلخ شد سوى روى
بخرداد فرخنده در ماه دى
همى کرد اندیشه در بیش و کم
بفرمود پس تا سراى درم
بسازند و آرایشى نو کنند
درم مهر بر نام خسرو کنند
ز بازارگان آنک بد پاک مغز
سخنگوى و اندر خور کار نغز
بمهر آن در مهان ببدره درون
بفرمود بردن سوى طیسفون
بیارید پر مایه دیباى روم
که پیکر بریشم بد و زرش بوم
بخرّید تا آن درم نزد شاه
برند و کند مهر او را نگاه
فرستادهاى خواند با شرم و هوش
دلاور بسان خجسته سروش