بهرام چوبینه

سپاه راندن بهرام چوبینه به جنگ خسرو پرویز

بیامد بنزدیک چوبینه مرد

شنیده سخنها همه یاد کرد

چو مرد جهانجوى نامه بخواند

هوا را بخواند و خرد را براند

از ان نامه‏ها ساز رفتن گرفت

بماندند ایرانیان در شگفت‏

برفتند پیران بنزدیک اوى

چو دیدند کردار تاریک اوى‏

همى گفت هر کس کز ایدر مرو

ز رفتن کهن گردد این روز نو

اگر خسرو آید بایران زمین

نبینى مگر گرز و شمشیر کین‏

بیامد بنزدیک چوبینه مرد

شنیده سخنها همه یاد کرد

چو مرد جهانجوى نامه بخواند

هوا را بخواند و خرد را براند

از ان نامه‏ها ساز رفتن گرفت

بماندند ایرانیان در شگفت‏

برفتند پیران بنزدیک اوى

چو دیدند کردار تاریک اوى‏

همى گفت هر کس کز ایدر مرو

ز رفتن کهن گردد این روز نو

اگر خسرو آید بایران زمین

نبینى مگر گرز و شمشیر کین‏

برین تخت شاهى مخور زینهار

همى خیره بفریبدت روزگار

نیامد سخنها برو کارگر

بفرمود تا رفت لشکر بدر

همى تاخت تا آذرآبادگان

سپاهى دلاور ز آزادگان‏

سپاه اندر آمد بتنگ سپاه

ببستند بر مور و بر پشّه راه‏

چنین گفت پس مهتر کینه خواه

که من کرد خواهم بلشکر نگاه‏

ببینم که رومى سواران کیند

سپاهى کدامند و گردان کیند

همه بر نشستند گردان بر اسپ

یلان سینه و مهتر ایزد گشسپ‏

بدیدار آن لشکر کینه خواه

گرانمایگان بر گرفتند راه‏

چو لشکر بدیدند باز آمدند

بنزدیک مهتر فراز آمدند

که این بى‏کرانه یکى لشکرند

ز اندیشه ما همى بگذرند

و ز ان روى رومى سواران شاه

برفتند پویان بدان بارگاه‏

ببستند بر پیش خسرو میان

که ما جنگ جوییم ز ایرانیان‏

بدان کار همداستان گشت شاه

کز و آرزو خواست رومى سپاه‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *