خسرو پرویز
درخواست بخشش گردیه از خسرو پرویز به شهر رى
چنین تا بیامد مه فوردین
بیاراست گلبرگ روى زمین
جهان از نم ابر پر ژاله شد
همه کوه و هامون پر از لاله شد
بزرگان ببازى بباغ آمدند
همه میش و آهو براغ آمدند
چو خسرو گشاده در باغ دید
همه چشمه باغ پر ماغ دید
بفرمود تا در دمیدند بوق
بیاورد پس جامهاى خلوق
نشستند بر سبزه مى خواستند
بشادى زبان را بیاراستند
چنین تا بیامد مه فوردین
بیاراست گلبرگ روى زمین
جهان از نم ابر پر ژاله شد
همه کوه و هامون پر از لاله شد
بزرگان ببازى بباغ آمدند
همه میش و آهو براغ آمدند
چو خسرو گشاده در باغ دید
همه چشمه باغ پر ماغ دید
بفرمود تا در دمیدند بوق
بیاورد پس جامهاى خلوق
نشستند بر سبزه مى خواستند
بشادى زبان را بیاراستند
بیاورد پس گردیه گربکى
که پیدا نبد گربه از کودکى
بر اسپى نشانده ستامى بزر
بزر اندرون چند گونه گهر
فروهشته از گوش او گوشوار
بناخن بر از لاله کرده نگار
بدیده چو قار و برخ چون بهار
چو میخواره بد چشم او پر خمار
همى تاخت چون کودکى گرد باغ
فروهشته از باره زرّین جناغ
لب شاه ایران پر از خنده شد
همه کهتران خنده را بنده شد
ابا گردیه گفت کز آرزوى
چه باید بگو اى زن خوب روى
زن چاره گر برد پیشش نماز
بدو گفت کاى شاه گردن فراز
بمن بخش رى را خرد یاد کن
دل غمگنان از غم آزاد کن
ز رى مردمک شوم را باز خوان
ورا مرد بد کیش و بد ساز بدان
همى گربه از خانه بیرون کند
دگر ناودان یک بیک بشکند
بخندید خسرو ز گفتار زن
بدو گفت کاى ماه لشکر شکن
ز رى باز خوان آن بداندیش را
چو آهرمن آن مرد بدکیش را
فرستاد کس زشت رخ را بخواند
همان خشم بهرام با او براند
بکشتند او را بزارى و درد
کجا بد بداندیش و بیکار مرد
همى هر زمانش فزون بود بخت
از ان تاجور خسروانى درخت