خسرو پرویز
پیش بینى مرد اخترشناس به قیصر
چو قیصر نگه کرد و نامه بخواند
ز هر گونه اندیشه بر دل براند
از ان پس بدستور پر مایه گفت
که این راز را باز خواه از نهفت
نگه کن که خسرو بدین کارزار
شود شاد اگر پیچد از روزگار
گر ایدونک گویى که پیروز نیست
از ان پس ورا نیز نوروز نیست
بمانیم تا سوى خاقان شود
چو بیمار شد نزد درمان شود
ور ایدونک پیروزگر باشد اوى
بشاهى بسان پدر باشد اوى
چو قیصر نگه کرد و نامه بخواند
ز هر گونه اندیشه بر دل براند
از ان پس بدستور پر مایه گفت
که این راز را باز خواه از نهفت
نگه کن که خسرو بدین کارزار
شود شاد اگر پیچد از روزگار
گر ایدونک گویى که پیروز نیست
از ان پس ورا نیز نوروز نیست
بمانیم تا سوى خاقان شود
چو بیمار شد نزد درمان شود
ور ایدونک پیروزگر باشد اوى
بشاهى بسان پدر باشد اوى
همان به کز ایدر شود با سپاه
مگر کینه در دل ندارد نگاه
چو بشنید دستور دانا سخن
بفرمود تا زیجهاى کهن
ببردند مردان اختر شناس
سخن راند تا ماند از شب سه پاس
سرانجام مرد ستاره شمر
بقیصر چنین گفت کاى تاجور
نگه کردم این زیجهاى کهن
کز اختر فلاطون فگندست بن
نه بس دیر شاهى بخسرو رسد
ز شاهنشهى گردش نو رسد
برین گونه تا سال بر سى و هشت
برو گرد تیره نیارد گذشت
چو بشنید قیصر بدستور گفت
که بیرون شد این آرزوى از نهفت
چه گوییم و این را چه پاسخ دهیم
بیا تا برین راى فرخ نهیم
گرانمایه دستور گفت این سخن
که در آسمان اختر افگند بن
بمردى و دانش کجا داشت کس
جهان داورت باد فریاد رس
چو خسرو سوى مرز خاقان شود
ورا یار خواهد تن آسان شود
چو لشکر ز جاى دگر سازد اوى
ز کین تو هرگز نپردازد اوى
نگه کن کنون تو که داناترى
بدین آرزوها تواناترى
چنین گفت قیصر که اکنون سپاه
فرستیم ناچار با پیل و گاه
سخن چند گویم همان به که گنج
کنم خوار تا دور مانم ز رنج