خسرو پرویز

پیمان نامه نوشتن خسرو پرویز و فرستادن نزد قیصر

چو آن نامه نزدیک خسرو رسید

ز پیوستن آگاهى نو رسید

بایرانیان گفت کامروز مهر

دگر گونه گردد همى بر سپهر

ز قیصر یکى نامه آمد بلند

سخن گفتنش سربسر سودمند

همى راه جوید که دیرینه کین

ببرد ز روم و ز ایران زمین‏

چنین یافت پاسخ ز ایرانیان

که هرگز نه برخاست کین از میان‏

چو این راست گردد بهنگام تو

نویسند بر تاجها نام تو

چو آن نامه نزدیک خسرو رسید

ز پیوستن آگاهى نو رسید

بایرانیان گفت کامروز مهر

دگر گونه گردد همى بر سپهر

ز قیصر یکى نامه آمد بلند

سخن گفتنش سربسر سودمند

همى راه جوید که دیرینه کین

ببرد ز روم و ز ایران زمین‏

چنین یافت پاسخ ز ایرانیان

که هرگز نه برخاست کین از میان‏

چو این راست گردد بهنگام تو

نویسند بر تاجها نام تو

چو ایشان بران گونه دیدند راى

بپردخت خسرو ز بیگانه جاى‏

دوات و قلم خواست و چینى حریر

بفرمود تا پیش او شد دبیر

یکى نامه بنوشت بر پهلوى

بر آیین شاهان خط خسروى‏

که پذیرفت خسرو ز یزدان پاک

ز گردنده خورشید تا تیره خاک‏

که تا او بود شاه در پیشگاه

ورا باشد ایران و گنج و سپاه‏

نخواهد ز دارندگان باژ روم

نه لشکر فرستد بران مرز و بوم‏

هران شارستانى کزان مرز بود

اگر چند بیکار و بى‏ارز بود

بقیصر سپارد همه یک بیک

ازین پس نوشته فرستیم و چک‏

همان نیز دختر کزان مادرست

که پاکست و پیوسته قیصرست‏

بهمداستان پدر خواستیم

بدین خواستن دل بیاراستیم‏

هران کس که در بارگاه تواند

از ایران و اندر پناه تواند

چو گستهم و شاپور و چون اندیان

چو خرّاد برزین ز تخم کیان‏

چو لشکر فرستى بدیشان سپار

خرد یافته دختر نامدار

بخویشى چنانم کنون با تو من

چو از پیش بود آن بزرگ انجمن‏

نخستین کیومرث با جمشید

کز و بود گیتى ببیم و امید

دگر هرچ هستند ایرج نژاد

که آیین و فرّ فریدون نهاد

بدین همنشان تا قباد بزرگ

که از داد او خویش بد میش و گرگ‏

همه کینه برداشتیم از میان

یکى گشت رومى و ایرانیان‏

ز قیصر پذیرفتم آن دخترش

که از دختران باشد او افسرش‏

ازین بر نگردم که گفتم یکى

ز کردار بسیار تا اندکى‏

تو چیزى که گفتى درنگى مساز

که بودن درین شارستان شد دراز

چو کرد این سخنها برین گونه یاد

نوشته بخورشید خرّاد داد

سپهبد چو باد اندر آمد ز جاى

باسپ کمیت اندر آورد پاى‏

همى تاخت تا پیش قیصر چو باد

سخنهاى خسرو بدو کرد یاد

چو قیصر از ان نامه بگسست بند

بدید آن سخنهاى شاه بلند

بفرمود تا هر که دانا بدند

بگفتارها بر توانا بدند

بنزدیک قیصر شدند انجمن

بپرسید زیشان همه تن بتن‏

که اکنون مر این را چه درمان کنیم

ابا شاه ایران چه پیمان کنیم‏

بدین نامه ما بى‏بهانه شدیم

همى روم و ایران یگانه شدیم‏

بزرگان فرزانه برخاستند

زبان را بپاسخ بیاراستند

که ما کهترانیم و قیصر تویى

جهاندار با تخت و افسر تویى‏

نگه کن کنون راى و فرمان تراست

ز ما گر بخواهى تن و جان تراست‏

چو بشنید قیصر گرفت آفرین

بدان نامداران با راى و دین‏

همى بود تا شمع گردان سپهر

دگر گونه تر شد بآیین و چهر

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *