چنان بد که ضحاک را روز و شب بنام فریدون…
نشد سیر ضحاک از آن جستجوى شد از گاو گیتى…
چو از روزگارش چهل سال ماند نگر تا بسر برش…
چنان بد که هر شب دو مرد جوان چه کهتر…
چو ضحاک شد بر جهان شهریار برو سالیان انجمن شد…
جوانى بر آراست از خویشتن سخنگوى و بینا دل و…
یکى مرد بود اندر آن روزگار ز دشت سواران نیزه…