حجم سبز

دوست

بزرگ بود

و از اهالی امروز بود

و با تمام افق‌های باز نسبت داشت

و لحن آب و زمین را چه خوب می‌فهمید.

صداش

به شکل حزن پریشان واقعیت بود.

و پلک‌هایش

مسیر نبض عناصر را

به ما نشان داد .

و دست‌هایش

هوای صاف سخاوت را

ورق زد

و مهربانی را

به سمت ما کوچاند.

به شکل خلوت خود بود

و عاشقانه‌ترین انحنای وقت خودش را

برای آینه تفسیر کرد .

و او را به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود .

و او به سبک درخت

میان عافیت نور منتشر می‌شد .

همیشه کودکی باد را صدا می‌کرد.

همیشه رشته ء صحبت را

به چفت آب گره می‌زد .

برای ما، یک شب

سجود سبز محبت را

چنان صریح ادا کرد

که ما به عاطفه ء سطح خاک دست کشیدیم

و مثل لهجه یک سطل آب تازه شدیم .

و بارها دیدیم

که با چقدر سبد

برای چیدن یک خوشه ء بشارت رفت.

ولی نشد

که روبروی وضوح کبوتران بنشیند

و رفت تا لب هیچ

و پشت حوصله ء نورها دراز کشید

و هیچ فکر نکرد

که ما میان پریشانی تلفظ درها

برای خوردن یک سیب

چقدر تنها ماندیم .

.

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن