شرق اندوه
هلا
تنها به تماشای چهای؟
بالا، گل یک روزه نور.
پایین، تاریکی باد
بیهوده مپای ، شب از شاخه نخواهد ریخت، و دریچه خدا روشن نیست.
از برگ سپهر، شبنم ستارگان خواهد پرید.
تو خواهی ماند، و هراس بزرگ، ستون نگاه، و پیچک غم.
بیهوده مپای.
برخیز، که وهم گلی، زمین را شب کرد.
راهی شو، که گردش ماهی، شیار اندوهی در پی خود نهاد.
زنجره را بشنو: چه جهان غمناک است، و خدایی نیست، و خدایی
هست، و خدایی . . .
بی گاه است، ببوی و برو، و چهره زیبایی در خواب دگر ببین.
.