نیها، همهمهشان میآید. مرغان، زمزمه شان میآید. در باز و…
اینجاست، آیید، پنجره بگشایید، ای من و دگر منها: صد…
درآ، که کران را برچیدم، خاک زمان رفتم، آب «نگر»…
میرویید، در جنگل خاموشی رویا بود. شبنمها بر جا بود.…
سایه شدم ، و صدا کردم: کو مرز پریدنها، دیدنها؟…
تنها به تماشای چهای؟ بالا، گل یک روزه نور. پایین،…
بالارو، بالارو، بند نگه بشکن، وهم سیه بشکن. آمدهام، آمدهام،…
چه گذشت؟ زنبوری پر زد. در پهنهء… وهم، این سو،…
تاریکی، پیچکوار، به چپرها پیچید، به حناها،افراها. و هنوز، ما…
دیشب، لب رود، شیطان زمزمه داشت. شب بود و چراغک…