عطاری

آواز آفتاب

طنین

به روی شط وحشت برگی لرزانم، ریشه ات را بیاویز.…

بیشتر بخوانید »
آواز آفتاب

بی تار و پود

در بیداری لحظه ها پیکرم کنار نهر خروشان لغزید. مرغی…

بیشتر بخوانید »
زندگي خواب ها

بی پاسخ

در تاریکی بی آغاز و پایان دری در روشنی انتظارم…

بیشتر بخوانید »
زندگي خواب ها

سفر

پس از لحظه های دراز بر درخت خاکستری پنجره ام…

بیشتر بخوانید »
زندگي خواب ها

برخورد

نوری به زمین فرود آمد: دو جاپا بر شن های…

بیشتر بخوانید »
زندگي خواب ها

نیلوفر

از مرز خوابم می گذشتم، سایه تاریک یک نیلوفر روی…

بیشتر بخوانید »
زندگي خواب ها

باغی در صدا

در باغی رها شده بودم. نوری بیرنگ و سبک بر…

بیشتر بخوانید »
زندگي خواب ها

لحظهء گمشده

مرداب اتاقم کدر شده بود و من زمزمه های خون…

بیشتر بخوانید »
زندگي خواب ها

پاداش

گیاه تلخ افسونی ! شوکران بنفش خورشید را در جام…

بیشتر بخوانید »
زندگي خواب ها

مرز گمشده

ریشهء روشنی پوسید و فرو ریخت. و صدا در جاده…

بیشتر بخوانید »