اردشیر بابکان
نامه نوشتن اردوان به پسر خود بهمن
چو شب روز شد بامداد پگاه
بفرمود تا باز گردد سپاه
بیامد دو رخساره همرنگ نى
چو شب تیره گشت اندر آمد برى
یکى نامه بنوشت نزد پسر
که کژّى بباغ اندر آورد بر
چنان شد ز بالین ما اردشیر
کزان سان نجست از کمان ایچ تیر
سوى پارس آمد بجویش نهان
مگوى این سخن با کسى در جهان
چو شب روز شد بامداد پگاه
بفرمود تا باز گردد سپاه
بیامد دو رخساره همرنگ نى
چو شب تیره گشت اندر آمد برى
یکى نامه بنوشت نزد پسر
که کژّى بباغ اندر آورد بر
چنان شد ز بالین ما اردشیر
کزان سان نجست از کمان ایچ تیر
سوى پارس آمد بجویش نهان
مگوى این سخن با کسى در جهان