باب چهارم در تواضع

یکی را چو سعدی دلی ساده بود

یکی را چو سعدی دلی ساده بود

که با ساده رویی در افتاده بود

جفا بردی از دشمن سختگوی

ز چوگان سختی بخستی چو گوی

ز کس چین بر ابرو نینداختی

ز یاری به تندی نپرداختی

یکی گفتش آخر تو را ننگ نیست؟

خبر زین همه سیلی و سنگ نیست؟

تن خویشتن سغبه دونان کنند

ز دشمن تحمل زبونان کنند

نشاید ز دشمن خطا درگذاشت

که گویند یارا و مردی نداشت

بدو گفت شیدای شوریده سر

جوابی که شاید نبشتن به زر

دلم خانه ی مهر یارست و بس

ازان می نگنجد در آن کین کس

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *