باب اول در عدل و تدبیر و رای

شنیدم که جمشید فرخ سرشت

شنیدم که جمشید فرخ سرشت

به سرچشمه ای بر به سنگی نبشت

بر این چشمه چون ما بسی دم زدند

برفتند چون چشم بر هم زدند

گرفتیم عالم به مردی و زور

ولیکن نبردیم با خود به گور

چو بر دشمنی باشدت دسترس

مرنجانش کو را همین غصه بس

عدو زنده سرگشته پیرامنت

به از خون او کشته در گردنت

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *