باب سوم در عشق و مستی و شور

مگر در سرت شور لیلی نماند

مگر در سرت شور لیلی نماند

خیالت دگر گشت و میلی نماند؟

چو بشنید بیچاره بگریست زار

که ای خواجه دستم ز دامن بدار

مرا خود دلی دردمندست ریش

تو نیزم نمک بر جراحت مریش

نه دوری دلیل صبوری بود

که بسیار دوری ضروری بود

بگفت ای وفادار فرخنده خوی

پیامی که داری به لیلی بگوی

بگفتا مبر نام من پیش دوست

که حیف است نام من آن جا که اوست

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *