باب هفتم در تاءثير تربيت

جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی

یکی در صورت درویشان نه بر صفت ایشان در محفلی نشسته و شنعتی در پیوستهو دفتر شکایتی بازکرده و ذم توانگران آغاز کرده ، سخن بدینجا رسانیده که درویش را دست قدرت بسته است و توانگر را پای ارادت شکسته .

کریمان را به دست اندر درم نیست

خداوندان نعمت ۹ را کرم نیست

سعدى گفت :

توانگران را وقف است و نذر و مهمانى

زکات و فطره و اعتاق و هدى و قربانى

خداوند مکنت به حق مشتغل

پراکنده روزى ، پراکنده دل

پس عبادت ایشان به فقر اولیتر که جمعند و حاضر نه پریشان و پراکنده خاطر ، اسباب معیشت ساخته و به اوراد عبادت پرداخته : عرب گوید : اعوذ بالله من الفقر المکب و جوار من لایحب . و در خبر است : الفقر سواد الوجه فى الدارین . گفتا : نشنیدی که پیغمبر صلی الله علیه گفت : الفقر فخری . گفتم : خاموش که اشارت خواجه علیه السلام به فقر طایفه ایست که مرد میدان رضااند و تسلیم تیر قضا ، نه اینان که خرقه ابرار پوشند و لقمه ادرار فروشند .

درویش بی معرفت نیارامد تا فقرش به کفر انجامد :کاد الفقر ان یکون کفرا.

اى طبل بلند بانگ در باطن هیچ

بى توشته چه تدبیر کنى دقت بسیج

روى طمع از خلق بپیچ از مردى

تسبیح هزار دانه ، بر دست مپیچ

حالی که من این سخن بگفتم عنان طاقت درویش از دست تحمل برفت ، تیغ زبان برکشید و اسب فصاحت در میدان وقاحت جهانید و بر من دوانید و گفت : چندان مبالغه در وصف ایشان بکردی و سخنهای پریشان بگفتی که وهم تصور کند که تریاق اند یا کلید خزانه ارزاق ، مشتی تکبر ، مغرور ، معجب ، نفور ، مشتغل مال و نعمت ، مفتتن جاه و ثروت که سخن نگویند الا بسفاهت و نظر نکنند الا بکراهت ، علما را به گدایی منسوب کنند و فقرا را به بی سر و پای معیوب گردانند و به عزت مالی که دارند و عزت جاهی که پندارند بر تر از همه نشینند و خود را به از همه بینند و نه آن در سر دارند که سر به کسی بردارند ، بی خبر از قول حکما که گفته اند : هر که به طاقت از دیگران کم است و به نعمت بیش ، بصورت توانگرست و بمعنی درویش.

گر بى هنر به مال کند کبر بر حکیم

کون خرش شمار، و گرگا و عنبرست

تا عاقبت الامر دلیلش نماند ، ذلیلش کردم . دست تعدی دراز کرد و بیهده گفتن آغاز و سنت جاهلان است که چون به دلیل از خصم فرومانند سلسله خصومت بجنبانند . چون آزر بت توراش که به حجت با پسر برنیامد به جنگش خاست که : لئن لم تنته لارجمنک . دشنام دادم . سقطش گفتم ، گریبانم درید ، زنخدانش گرفتم .

او در من و من در او فتاده

خلق از پى ما دوان و خندان

انگشت تعجب جهانى

از گفت و شنید ما به دندان

القصه مرافعه این سخن پیش قاضی بردیم و به حکومت عدل راضی شدیم تا حاکم مسلمانان مصلحتی جوید . قاضی چو حیلت ما بدید و منطق مابشنید گفت : ای آنکه توانگران را ثنا گفتی و بر درویشان جفا روا داشتی بدان که هر جا که گل است خارست و باخمر خمارست و بر سر گنج مارست و آنجا که در شاهوار است نهنگ مردم خوار است . لذت دنیا را لدغه اجل در پس است و نعیم بهشت را دیوار مکاره در پیش .

اگر ژاله هر قطره اى در شدى

چو خر مهره بازار از او پر شدى

مقربان حق جل و علا توانگرانند درویش سیرت و درویشانند توانگر همت و مهین توانگران آن است که غم درویشان خورد و بهین آن است که کم توانگر گیرد . و من یتوکل علی الله فهو حسبه . پس روی عتاب از من به جانب درویش آورد و گفت : ای که گفتی توانگران مشتغلند و ساهی و مست ملاهی ، نعم ، طایفه ای هستند برین صفت که بیان کردی : قاصر همت ، کافر نعمت که ببرند و بنهند و نخورند و ندهند و گر بمثل باران نبارد یا طوفان بردارد به اعتماد مکنت خویش از محنت درویش نپرسند و از خدای عزوجل نترسند و گویند :

گر از نیستى دیگرى شد هلاک

مرا هست ، بط را ز طوفان چه باک ؟

دو نان چو گلیم خویش بیرون بردند

گویند: غم گر همه عالم مردند

قومی برین نمط که شنیدی و طایفه ای خوان نعمت نهاده ودست کرم گشاده ، طالب نامند و معرفت و صاحب دنیا و آخرت ، چون بندگان حضرت پادشاه عالم عادل ، موید ، مظفر ، منصور مالک ازمه انام ، حامی ثغور اسلام ، وارث ملک سلیمان ،اعدل ملوک زمان ، مظفر الدنیا و الدین اتابک ابی بکر سعد ادام الله ایامه و نصر اعلامه.

قاضی چون سخن بدین غایت رسید وز حد قیاس ما اسب مبالغه گذرانید بمقتضای حکم قضاوت رضا دادیم و از مامضی درگذشتیم و سر و روی یکدیگر بوسه دادیم و ختم سخن برین بود .

مکن ز گردش گیتى شکایت ، اى درویش

که تیره بختى ! اگر هم برین نسق مردى

توانگرا! چو دل و دست کامرانت هست

بخور ببخش که دنیا و آخرت بردى

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *