شعراقرن هفتم هجری 582 الی 679 شمسی

زندگی نامه شیخ فخرالّدین ابراهیم بن بزرگ مهر بن عبدالغفارهمدانی ملقب به فخرالدین عراقی

شیخ فخرالّدین ابراهیم بن بزرگمهر بن عبدالغفار همدانی، یا فخرالّدین از شاعران و عارفان ادب فارسی در سدهٔ هفتم هجری می‌باشد . وی  فرزند عبدالغفار کمیجانی بود. و در سال ۵۹۲ – ۶۱۰ هجری – در ده کمجان در اطراف همدان تولد یافت  او پس از تکمیل آموزش قرآن برای ادامه تحصیل به همدان رفته، و در آن‌جا تحصیل کرد. در کودکی قرآن را از بر نمود و می‌توانست آن را به آواز شیرین و درست قرائت کند.

 وقتی که هفده ساله بود جمعی از قلندران به همدان فرود آمدند  و عراقی نیز بهمراه آنان به هندوستان رفت و به شاگردی شیخ بهاء الدین زکریا  موسس سلسله سهروردیه مولتان درآمد و در عرفان به جایی رسید که شیخ زکریا خرقه خویش را به وی پوشاند و  بعد از مدتی با دختر او ازدواج کرد که از وی پسری آمد و به کبیرالدین موسوم گشت.و بعد از عراقی خلیف او گردید

عراقی ۲۵ سال در خمت شیخ بهاء الدین زکریا  به سر برد و پس از وفات شیخ چندی در مولتان به سر برد ولی چون مشایخ انجا با وی سازش نداشتند از انجا راهی حج شدد و بعد به عمان و بحرین و در آخر به روم رسید و در شهر قونیه به خدمت شیخ صدرالدین قونیوی رسد و در مجالس او شرکت جست و علاوه بر آن با عده ایی از رجال بزرگ تصوف مانند مولوی ، شمس و شیخ سعید فرغانی و معاصر و معاشر بود .

امیر معین الدین پروانه خانقاهی برای او توقات ساخت و عراقی تا سال ۶۵۵ – ۶۷۵ هجری – که معین الدین پروانه به قتل رسید در ان خانقاه به سربرد . بعد از این واقعه چندی بیش در روم نماند و از انجا به مصر رفت و چند گاهی پیشوایی مشایخ متصوفه مصر را بر عهده داشت

بعد از چندی از مصر به شام رفت . شش ماه پس از اقامت وی در شام پسرش کبیرالدین به پدر ملحق شد و تا پایان حیات عراقی در ملازمت پدر ماند

عراقی در سن ۷۸ و یا ۸۲ سالگی وفات یافت و در جبل الصالحیه دمشق در پشت مزار محی الدین ابن عربی به خاک سپرده شد اما امروزه اثر از قبر او به جای نمانده است

آثار

دیوان اشعار : عراقی شامل قصاید ، ترکیبات ، ترجیعات ف غزلیات و رباعیات است

مثنوی عشاقنامه یا ده نامه :  به نام شمس الدین محمد صاحب دیوان جوینی ساخته است

 کتاب لمعات  : به نثر و در برابر سوانح العشاق غزالی در مراتب عشق تالیف کرده است

سبک شعری :

عراقی عاشقی دل سوخته است که با سخنانش از سوز درون و شوق باطن و کمال نفس خویش حکایت میکند . کلامش ساده و استوار و استادانه است.در غزل و ترکیب ها و ترجیع های وی شور و شوقی بی مانند که نشان التهاب درونی اوست دیده میشود و این شوق گاه با بی مانند که نشانه التهاب درونی اوست دیده میشود . گاه با توصیفات بدیع و کم سابقه یی از حالات سالکان و اصلان آمیخته است . مثنوی و قصایدش بیشتر رنگ تحقیق دارد و طبعا حالت و لطافت غزال های او را ندارد

رباعیات :

با آنکه خوش آید از تو، ای یار           جفا  لیکن هرگز جفا نباشد چو وفا

با این همه راضیم به دشنام از تو         از دوست چه دشنام؟ چه نفرین؟ چه دعا؟

عیشی نبود چو عیش لولی و گدا          افکنده کله از سر و نعلین ز پا

پا بر سر جان نهاده، دل کرده فدا          بگذاشته از بهر یکی هر دو سرا

ای دوست، به دوستی قرینیم تو را        هر جا که قدم نهی زمینیم تو را

در مذهب عاشقی روا نیست که ما:       عالم به تو بینیم و نبینیم تو را

ای دوست، فتاد با تو حالی دل را         مگذار ز لطف خویش خالی دل را

زیبد به جمال تو خود بیارایی دل         زیرا که تو بس لایق حالی دل را

 

قصیده ها :

عشق شوری در نهاد ما نهاد                  جان ما در بوته ی سودا نهاد

گفت و گویی در زبان ما فکند                 جست و جویی در درون ما نهاد

از خُمستان جرعه ای بر خاک ریخت        جنبشی در آدم و حوّا نهاد

دم به دم در هر لباسی رخ نمود                لحظه لحظه جای دیگر پا نهاد

یک کرشمه کرد با خود آن چنانک            فتنه ای در پیر و در برنا نهاد

شور و غوغایی برآمد از جهان               حُسن او چون دست در یغما نهاد

چون در آن غوغا عِراقی را بدید              نام او سر دفتر غوغا نهاد

ای باد برو، اگر توانی                           برخیز سبک، مکن گرانی

بگذر سحری به کوی                           جانان دریاب حیات جاودانی

گر هیچ مجال نطق یابی                    گویی به زبان بی‌زبانی:

ما تشنه و آب زندگانی                       در جوی تو رایگان، تو دانی

زنده شوم ار ز باغ وصلت                   بویی به مشام من رسانی

بی‌تو نفسی نیم خوش و شاد          بی‌من تو خوشی و شادمانی

بنمای رخت، که جان فشانم             ای آنکه مرا چو جان نهانی

خوشتر بود از حیات صد بار               در پیش رخ تو جان فشانی

مگذار دلم به دست تیمار                 آخر نه تو در میان آنی؟

تقصیر نمی‌کند غم تو                      غم می‌خوردم به رایگانی

با اینهمه، هم غم تو ما را                خوش‌تر ز هزار شادمانی

از یاد لب تو عاشقان را                    هر لحظه هزار کامرانی

جانهات فدا، که از لطافت                آسایش صدهزار جانی

هر وصف که در ضمیرم آید             چون درنگرم ورای آنی

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن