متن کامل شاهنامه فردوسی
گفتار اندر آفرینش گیهان
چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ
زمین شد بکردار روشن چراغ
ببالید کوه آبها بر دمید
سر رستنى سوى بالا کشید
زمین را بلندى نبد جایگاه
یکى مرکزى تیره بود و سیاه
ستاره برو بر شگفتى نمود
بخاک اندرون روشنایى فزود
همى بر شد آتش فرود آمد آب
همى، گشت گرد زمین آفتاب
گیا رست با چند گونه درخت
بزیر اندر آمد سرانشان ز بخت
چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ
زمین شد بکردار روشن چراغ
ببالید کوه آبها بر دمید
سر رستنى سوى بالا کشید
زمین را بلندى نبد جایگاه
یکى مرکزى تیره بود و سیاه
ستاره برو بر شگفتى نمود
بخاک اندرون روشنایى فزود
همى بر شد آتش فرود آمد آب
همى، گشت گرد زمین آفتاب
گیا رست با چند گونه درخت
بزیر اندر آمد سرانشان ز بخت
ببالد ندارد جز این نیروئى
نپوید چو پویندگان هر سوئى
و زان پس چو جنبنده آمد پدید
همه رستنى زیر خویش آورید
خور و خواب و آرام جوید همى
و زان زندگى کام جوید همى
نه گویا زبان و نه جویا خرد
ز خاک و ز خاشاک تن پرورد
نداند بد و نیک فرجام کار
نخواهد از و بندگى کردگار
چو دانا توانا بد و دادگر
از ایرا نکرد ایچ پنهان هنر
چنینست فرجام کار جهان
نداند کسى آشکار و نهان