اسکندر

به زنى گرفتن اسکندر روشنک را

ز عمّوریه مادرش را بخواند

چو آمد سخنهاى دارا براند

بدو گفت نزد دلاراى شو

بخوبى بپیوند گفتار نو

بپرده درون روشنک را ببین

چو دیدى ز ما کن برو آفرین‏

ببر طوق با یاره و گوشوار

یکى تاج پر گوهر شاهوار

صد اشتر ز گستردنیها ببر

صد اشتر ز هر گونه دیبا بزر

هم از گنج دینار چون سى هزار

ببدره درون کن ز بهر نثار

ز رومى کنیزک چو سیصد ببر

دگر هرچ باید همه سر بسر

ز عمّوریه مادرش را بخواند

چو آمد سخنهاى دارا براند

بدو گفت نزد دلاراى شو

بخوبى بپیوند گفتار نو

بپرده درون روشنک را ببین

چو دیدى ز ما کن برو آفرین‏

ببر طوق با یاره و گوشوار

یکى تاج پر گوهر شاهوار

صد اشتر ز گستردنیها ببر

صد اشتر ز هر گونه دیبا بزر

هم از گنج دینار چون سى هزار

ببدره درون کن ز بهر نثار

ز رومى کنیزک چو سیصد ببر

دگر هرچ باید همه سر بسر

یکى جام زر هر یکى را بدست

بر آیین خوبان خسرو پرست‏

ابا خویشتن خادمان بر براه

ز راه و ز آیین شاهان مکاه‏

بشد مادر شاه با ترجمان

ده از فیلسوفان و شیرین زبان‏

چو آمد بنزدیکى اصفهان

پذیره شدندش فراوان مهان‏

بیامد ز ایوان دلاراى پیش

خود و نامداران بآیین خویش‏

بدهلیز کردند چندان نثار

که بر چشم گنج درم گشت خوار

بایوان نشستند با راى زن

همه نامداران شدند انجمن‏

دلاراى برداشت چندان جهیز

که شد در جهان روى بازار تیز

شتر در شتر رفت فرسنگها

ز زرّین و سیمین و ز رنگها

ز پوشیدنى و ز گستردنى

ز افگندنى و پراگندنى‏

ز اسپان تازى بزرّین ستام

ز شمشیر هندى بزرّین نیام‏

ز خفتان و از خود و برگستوان

ز گوپال و ز خنجر هندوان‏

چه مایه بریده چه از نابرید

کسى در جهان بیشتر زان ندید

ز ایوان پرستندگان خواستند

چهل مهد زرّین بیاراستند

یکى مهد با چتر و با خادمان

نشست اندرو روشنک شادمان‏

ز کاخ دلاراى تا نیم راه

درم بود و دینار و اسپ و سپاه‏

ببستند آذین بشهر اندرون

پر از خنده لبها و دل پر ز خون‏

بران چتر دیبا درم ریختند

ز بر مشک سارا همى بیختند

چو ماه اندر آمد بمشکوى شاه

سکندر بدو کرد چندى نگاه‏

بران برز و بالا و آن خوب چهر

تو گفتى خرد پروردیش بمهر

چو مادرش بر تخت زرّین نشاند

سکندر بروبر همى جان فشاند

نشستند یک هفته با او بهم

همى راى زد شاه بر بیش و کم‏

نبد جز بزرگى و آهستگى

خردمندى و شرم و شایستگى‏

ببردند ز ایران فراوان نثار

ز دینار و ز گوهر شاهوار

همه شهر ایران و توران و چین

بشاهى برو خواندند آفرین‏

همه روى گیتى پر از داد شد

بهر جاى ویرانى آباد شد

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن