فریدون

پاسخ دادن شاه یمن جندل را

فرستاده شاه را پیش خواند

فراوان سخن را بخوبى براند

که من شهریار ترا کهترم

بهرچ او بفرمود فرمانبرم‏

بگویش که گر چه تو هستى بلند

سه فرزند تو بر تو بر ارجمند

پسر خود گرامى بود شاه را

بویژه که زیبا بود گاه را

سخن هر چه گفتى پذیرم همى

ز دختر من اندازه گیرم همى‏

اگر پادشا دیده خواهد ز من

و گر دشت گردان و تخت یمن‏

فرستاده شاه را پیش خواند

فراوان سخن را بخوبى براند

که من شهریار ترا کهترم

بهرچ او بفرمود فرمانبرم‏

بگویش که گر چه تو هستى بلند

سه فرزند تو بر تو بر ارجمند

پسر خود گرامى بود شاه را

بویژه که زیبا بود گاه را

سخن هر چه گفتى پذیرم همى

ز دختر من اندازه گیرم همى‏

اگر پادشا دیده خواهد ز من

و گر دشت گردان و تخت یمن‏

مرا خوارتر چون سه فرزند خویش

نبینم بهنگام بایست پیش‏

پس ار شاه را این چنین است کام

نشاید زدن جز بفرمانش گام‏

بفرمان شاه این سه فرزند من

برون آنگه آید ز پیوند من‏

کجا من ببینم سه شاه ترا

فروزنده تاج و گاه ترا

بیایند هر سه بنزدیک من

شود روشن این شهر تاریک من‏

شود شادمان دل بدیدارشان

ببینم روانهاى بیدارشان‏

ببینم کشان دل پر از داد هست

بزنهارشان دست گیرم بدست‏

پس آنگه سه روشن جهان بین خویش

سپارم بدیشان بر آیین خویش‏

چو آید بدیدار ایشان نیاز

فرستم سبکشان سوى شاه باز

سراینده جندل چو پاسخ شنید

ببوسید تختش چنانچون سزید

پر از آفرین لب ز ایوان اوى

سوى شهریار جهان کرد روى‏

بیامد چو نزد فریدون رسید

بگفت آن کجا گفت و پاسخ شنید

سه فرزند را خواند شاه جهان

نهفته برون آورید از نهان‏

از آن رفتن جندل و راى خویش

سخنها همه پاک بنهاد پیش‏

چنین گفت کین شهریار یمن

سر انجمن سرو سایه فکن‏

چو ناسفته گوهر سه دخترش بود

نبودش پسر دختر افسرش بود

سروش ار بیابد چو ایشان عروس

دهد پیش هر یک مگر خاک بوس

ز بهر شما از پدر خواستم

سخنهاى بایسته آراستم‏

کنون‏تان بباید بر او شدن

بهر بیش و کم راى فرخ زدن‏

سراینده باشید و بسیار هوش

بگفتار او بر نهاده دو گوش‏

بخوبى سخنهاش پاسخ دهید

چو پرسد سخن راى فرّخ نهید

ازیرا که پرورده پادشا

نباید که باشد بجز پارسا

سخن‏گوى و روشن دل و پاک دین

بکارى که پیش آیدش پیش بین‏

زبان راستى را بیاراسته

خرد خیره کرده ابر خواسته‏

شما هر چه گویم ز من بشنوید

اگر کار بندید خرّم بوید

یکى ژرف بین است شاه یمن

که چون او نباشد بهر انجمن‏

گرانمایه و پاک هر سه پسر

همه دل نهاده بگفت پدر

ز پیش فریدون برون آمدند

پر از دانش و پر فسون آمدند

بجز راى و دانش چه اندر خورد

پسر را که چونان پدر پرورد

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن