رزم ایرانیان و تورانیان

پیمبران فرستادن ارجاسپ گشتاسپ را

بپیچید و نامه بکردش نشان

بدادش بدان هر دو گردنکشان‏

بفرمودشان گفت بخرد بوید

بایوان او با هم اندر شوید

چو او را ببینید بر تخت و گاه

کنید آن زمان خویشتن را دو تاه‏

بر آیین شاهان نمازش برید

بر تاج و بر تخت او مگذرید

چو هر دو نشینید در پیش اوى

سوى تاج تابنده‏ش آرید روى‏

گزارید پیغام فرّخش را

ازو گوش دارید پاسخش را

چو پاسخ ازو سر بسر بشنوید

زمین را ببوسید و بیرون شوید

بپیچید و نامه بکردش نشان

بدادش بدان هر دو گردنکشان‏

بفرمودشان گفت بخرد بوید

بایوان او با هم اندر شوید

چو او را ببینید بر تخت و گاه

کنید آن زمان خویشتن را دو تاه‏

بر آیین شاهان نمازش برید

بر تاج و بر تخت او مگذرید

چو هر دو نشینید در پیش اوى

سوى تاج تابنده‏ش آرید روى‏

گزارید پیغام فرّخش را

ازو گوش دارید پاسخش را

چو پاسخ ازو سر بسر بشنوید

زمین را ببوسید و بیرون شوید

چو از پیش او کینه‏ور بیدرفش

سوى بلخ بامى کشیدش درفش‏

ابا یار خود خیره سر نام خواست

که او بفگند آن نکو راه راست‏

چو از شهر توران ببلخ آمدند

بدرگاه او بر پیاده شدند

پیاده برفتند تا پیش اوى

بران آستانه نهادند روى‏

چو رویش بدیدند بر گاه بر

چو خورشید و تیر از بر ماه بر

نیایش نمودند چون بندگان

به پیش گزین شاه فرخندگان‏

بدادندش آن نامه خسروى

نوشته درو بر خط یبغوى‏

چو شاه جهان نامه را باز کرد

بر آشفت و پیچیدن آغاز کرد

بخواند آن زمان پیر جاماسپ را

کجا راهبر بود گشتاسپ را

گزینان ایران و اسپهبدان

گوان جهان دیده و موبدان‏

بخواند آن همه آذر ان پیش خویش

بیاورد استاد و بنهاد پیش‏

پیمبرش را خواند و موبدش را

زریر گزیده سپهبدش را

زریر سپهبد برادرش بود

که سالار گردان لشکرش بود

جهان پهلوان بود آن روزگار

که کودک بد اسفندیار سوار

پناه سپه بود و پشت سپاه

سپهدار لشکر نگهدار گاه‏

جهان از بدى ویژه او داشتى

برزم اندرون نیژه او داشتى‏

جهانجوى گفتا بفرّخ زریر

بفرخنده جاماسپ و پور دلیر

که ارجاسپ سالار ترکان چین

یکى نامه کردست زى من چنین‏

بدیشان نمود آن سخنهاى زشت

که نزدیک او شاه ترکان نوشت‏

چه بینید گفتا بدین اندرون

چه گویید کاین را سر انجام چون‏

که ناخوش بود دوستى با کسى

که مایه ندارد ز دانش بسى‏

من از تخمه ایرج پاک زاد

وى از تخمه تور جادو نژاد

چگونه بود در میان آشتى

و لیکن مرا بود پنداشتى‏

کسى کش بود نام و ماند بسى

سخن گفت بایدش با هر کسى‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن