کی کاووس

پاسخ شاه مازندران به کاوس‏

چنین داد پاسخ بکاوس کى

که گر آب دریا بود نیز مى‏

مرا بارگه زان تو برترست

هزاران هزارم فزون لشکرست‏

بهر سو که بنهند بر جنگ روى

نماند بسنگ اندرون رنگ و بوى‏

بیارم کنون لشکرى شیرفش

برآرم شما را سر از خواب خوش‏

ز پیلان جنگى هزار و دویست

که در بارگاه تو یک پیل نیست‏

از ایران بر آرم یکى تیره خاک

بلندى ندانند باز از مغاک‏

چو بشنید فرهاد ازو داورى

بلندى و تندى و کند آورى‏

چنین داد پاسخ بکاوس کى

که گر آب دریا بود نیز مى‏

مرا بارگه زان تو برترست

هزاران هزارم فزون لشکرست‏

بهر سو که بنهند بر جنگ روى

نماند بسنگ اندرون رنگ و بوى‏

بیارم کنون لشکرى شیرفش

برآرم شما را سر از خواب خوش‏

ز پیلان جنگى هزار و دویست

که در بارگاه تو یک پیل نیست‏

از ایران بر آرم یکى تیره خاک

بلندى ندانند باز از مغاک‏

چو بشنید فرهاد ازو داورى

بلندى و تندى و کند آورى‏

بکوشید تا پاسخ نامه یافت

عنان سوى سالار ایران شتافت‏

بیامد بگفت آنچ دید و شنید

همه پرده رازها بردرید

چنین گفت کو ز آسمان برترست

نه راى بلندش بزیر اندرست‏

ز گفتار من سر بپیچید نیز

جهان پیش چشمش نیرزد به چیز

جهاندار مر پهلوان را بخواند

همه گفت فرهاد با او براند

چنین گفت کاوس با پیل تن

کزین ننگ بگذارم این انجمن‏

چو بشنید رستم چنین گفت باز

بپیش شهنشاه کهتر نواز

مرا برد باید بر او پیام

سخن بر گشایم چو تیغ از نیام‏

یکى نامه باید چو برّنده تیغ

پیامى بکردار غرّنده میغ‏

شوم چون فرستاده نزد اوى

بگفتار خون اندر آرم بجوى‏

بپاسخ چنین گفت کاوس شاه

که از تو فروزد نگین و کلاه‏

پیمبر تویى هم تو پیل دلیر

بهر کینه گه بر سرافراز شیر

بفرمود تا رفت پیشش دبیر

سر خامه را کرد پیکان تیر

چنین گفت کین گفتن نابکار

نه خوب آید از مردم هوشیار

اگر سر کنى زین فزونى تهى

بفرمان گرایى بسان رهى‏

و گرنه بجنگ تو لشکر کشم

ز دریا بدریا سپه بر کشم‏

روان بداندیش دیو سپید

دهد کرگسان را بمغزت نوید

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *