سیاوش

سخن گفتن سیاوش با پیران از بودنیها

ازان بوم خرّم چو گشتند باز

سیاوش همى بود با دل براز

از اختر شناسان بپرسید شاه

که گر سازم ایدر یکى جایگاه‏

ازو فرّ و بختم بسامان بود

و گر کار با جنگ سازان بود

بگفتند یک سر بشاه گزین

که بس نیست فرخنده بنیاد این‏

از اخترشناسان برآورد خشم

دلش گشت پر درد و پر آب چشم‏

کجا گفته بودند با او ز پیش

که چون بگذرد چرخ بر کار خویش‏

ازان بوم خرّم چو گشتند باز

سیاوش همى بود با دل براز

از اختر شناسان بپرسید شاه

که گر سازم ایدر یکى جایگاه‏

ازو فرّ و بختم بسامان بود

و گر کار با جنگ سازان بود

بگفتند یک سر بشاه گزین

که بس نیست فرخنده بنیاد این‏

از اخترشناسان برآورد خشم

دلش گشت پر درد و پر آب چشم‏

کجا گفته بودند با او ز پیش

که چون بگذرد چرخ بر کار خویش‏

سرانجام چون گرددت روزگار

بزشتى شود بخت آموزگار

عنان تگاور همى داشت نرم

همى ریخت از دیدگان آب گرم‏

بدو گفت پیران که اى شهریار

چه بودت که گشتى چنین سوگوار

چنین داد پاسخ که چرخ بلند

دلم کرد پر درد و جانم نژند

که هر چند گرد آورم خواسته

هم از گنج و هم تاج آراسته‏

بفرجام یک سر بدشمن رسد

بدى بد بود مرگ بر تن رسد

کجا آن حکیمان و دانندگان

همان رنج بردار خوانندگان‏

کجا آن سر تاج شاهنشهان

کجا آن دلاور گرامى مهان‏

کجا آن بتان پر از ناز و شرم

سخن گفتن خوب و آواى نرم‏

کجا آنک بر کوه بودش کنام

رمیده ز آرام و ز کام و نام‏

چو گیتى تهى ماند از راستان

تو ایدر ببودن مزن داستان‏

ز خاکیم و باید شدن زیر خاک

همه جاى ترسست و تیمار و باک‏

تو رفتى و گیتى بماند دراز

کسى آشکارا نداند ز راز

جهان سر بسر عبرت و حکمتست

چرا زو همه بهر من غفلتست‏

چو شد سال بر شست و شش چاره جوى

ز بیشىّ و از رنج بر تاب روى‏

تو چنگ فزونى زدى بر جهان

گذشتند بر تو بسى همرهان‏

چو زان نامداران جهان شد تهى

تو تاج فزونى چرا بر نهى‏

نباشى بدین گفته همداستان

یکى شو بخوان نامه باستان‏

کزیشان جهان یک سر آباد بود

بدانگه که اندر جهان داد بود

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن