رزم ايرانيان و تورانيان

باز آمدن بهرام نزد توس

چو بهرام برگشت با طوس گفت

که با جان پاکت خرد باد جفت‏

بدان کان فرودست فرزند شاه

سیاوش که شد کشته بر بى‏گناه‏

نمود آن نشانى که اندر نژاد

ز کاوس دارند و ز کى‏قباد

ترا شاه کى‏خسرو اندرز کرد

که گرد فرود سیاوش مگرد

چنین داد پاسخ ستمکاره طوس

که من دارم این لشکر و بوق و کوس‏

ترا گفتم او را بنزد من آر

سخن هیچ گونه مکن خواستار

گر او شهریارست پس من کیم

برین کوه گوید ز بهر چیم‏

چو بهرام برگشت با طوس گفت

که با جان پاکت خرد باد جفت‏

بدان کان فرودست فرزند شاه

سیاوش که شد کشته بر بى‏گناه‏

نمود آن نشانى که اندر نژاد

ز کاوس دارند و ز کى‏قباد

ترا شاه کى‏خسرو اندرز کرد

که گرد فرود سیاوش مگرد

چنین داد پاسخ ستمکاره طوس

که من دارم این لشکر و بوق و کوس‏

ترا گفتم او را بنزد من آر

سخن هیچ گونه مکن خواستار

گر او شهریارست پس من کیم

برین کوه گوید ز بهر چیم‏

یکى ترک زاده چو زاغ سیاه

برین گونه بگرفت راه سپاه‏

نبینم ز خودکامه گودرزیان

مگر آنک دارد سپه را زیان‏

بترسیدى از بى‏هنر یک سوار

نه شیر ژیان بود بر کوهسار

سپه دید و بر گشت سوى فریب

بخیره سپردى فراز و نشیب‏

و زان پس چنین گفت با سرکشان

که اى نامداران گردنکشان‏

یکى نامور خواهم و نامجوى

کز ایدر نهد سوى آن ترک روى‏

سرش را ببرّد بخنجر ز تن

بپیش من آرد بدین انجمن‏

میان را ببست اندران ریونیز

همى زان نبردش سر آمد قفیز

بدو گفت بهرام کاى پهلوان

مکن هیچ بر خیره تیره روان‏

بترس از خداوند خورشید و ماه

دلت را بشرم آور از روى شاه‏

که پیوند اویست و همزاد اوى

سواریست نام آور و جنگجوى‏

که گر یک سوار از میان سپاه

شود نزد آن پر هنر پور شاه‏

ز چنگش رهایى نیابد بجان

غم آرى همى بر دل شادمان‏

سپهبد شد آشفته از گفت اوى

نبد پند بهرام یل جفت اوى‏

بفرمود تا نامبردار چند

بتازند نزدیک کوه بلند

ز گردان فراوان برون تاختند

نبرد ورا گردن افراختند

بدیشان چنین گفت بهرام گرد

که این کار یک سر مدارید خرد

بدان کوه سر خویش کى‏خسروست

که یک موى او به ز صد پهلوست‏

هران کس که روى سیاوش بدید

نیارد ز دیدار او آرمید

چو بهرام داد از فرود این نشان

ز ره بازگشتند گردنکشان‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن