رزم ايرانيان و تورانيان

سگالش ایرانیان از کار خود

چو بر گنبد چرخ رفت آفتاب

دل طوس و گودرز شد پر شتاب‏

که امروز ترکان چرا خامشند

براى بداند ار ز مى بیهشند

اگر مستمندند گر شادمان

شدم در گمان از بد بدگمان‏

اگر رویشان به پیکار یار آمدست

چنان دان که بد روزگار آمدست‏

تو ایرانیان را همه کشته گیر

و گر زنده از رزم برگشته گیر

مگر رستم آید بدین رزمگاه

و گر نه بد آید بما زین سپاه‏

ستودان نیابیم یک تن نه گور

بکوبندمان سر بنعل ستور

چو بر گنبد چرخ رفت آفتاب

دل طوس و گودرز شد پر شتاب‏

که امروز ترکان چرا خامشند

براى بداند ار ز مى بیهشند

اگر مستمندند گر شادمان

شدم در گمان از بد بدگمان‏

اگر رویشان به پیکار یار آمدست

چنان دان که بد روزگار آمدست‏

تو ایرانیان را همه کشته گیر

و گر زنده از رزم برگشته گیر

مگر رستم آید بدین رزمگاه

و گر نه بد آید بما زین سپاه‏

ستودان نیابیم یک تن نه گور

بکوبندمان سر بنعل ستور

بدو گفت گیو اى سپهدار شاه

چه بودت که اندیشه کردى تباه‏

از اندیشه ما سخن دیگرست

ترا کردگار جهان یاورست‏

بسى تخم نیکى پراگنده‏ایم

جهان آفرین را پرستنده‏ایم‏

و دیگر ببخت جهاندار شاه

خداوند شمشیر و تخت و کلاه‏

ندارد جهان آفرین دست یاز

که آید ببد خواه ما را نیاز

چو رستم بیاید بدین رزمگاه

بدیها سرآید همه بر سپاه‏

نباشد ز یزدان کسى ناامید

و گر شب شود روى روز سپید

بیک روز کز ما نجستند جنگ

مکن دل ز اندیشه بر خیره تنگ‏

نبستند بر ما در آسمان

بپایان رسد هر بد بدگمان‏

اگر بخشش کردگار بلند

چنانست کاید بما بر گزند

بپرهیز و اندیشه نابکار

نه بر گردد از ما بد روزگار

یکى کَنده سازیم پیش سپاه

چنانچون بود رسم و آیین و راه‏

همه جنگ را تیغها بر کشیم

دو روز دگر ار کشند ار کشیم‏

ببینیم تا چیست آغازشان

برهنه شود بى‏گمان رازشان‏

از ایران بیاید همان آگهى

درخشان شود شاخ سرو سهى‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن