رزم ايرانيان و تورانيان

گرفتن بهرام کبوده را

سپهبد چو لشکر برو گرد شد

ز آتش براه گر و گرد شد

سپاه اندر آمد چنانچون سزد

همه کوه و هامون سراپرده زد

چنانچون ببایست برساختند

ز هر سو طلایه برون تاختند

گروگرد بودى نشست تژاو

سوارى که بودیش با شیر تاو

فسیله بدان جایگه داشتى

چنان کوه تا کوه بگذاشتى‏

خبر شد که آمد ز ایران سپاه

گله برد باید به یک سو ز راه‏

فرستاد گردى هم اندر شتاب

بنزدیک چوپان افراسیاب‏

سپهبد چو لشکر برو گرد شد

ز آتش براه گر و گرد شد

سپاه اندر آمد چنانچون سزد

همه کوه و هامون سراپرده زد

چنانچون ببایست برساختند

ز هر سو طلایه برون تاختند

گروگرد بودى نشست تژاو

سوارى که بودیش با شیر تاو

فسیله بدان جایگه داشتى

چنان کوه تا کوه بگذاشتى‏

خبر شد که آمد ز ایران سپاه

گله برد باید به یک سو ز راه‏

فرستاد گردى هم اندر شتاب

بنزدیک چوپان افراسیاب‏

کبوده بدش نام و شایسته بود

بشایستگى نیز بایسته بود

بدو گفت چون تیره گردد سپهر

تو ز ایدر برو هیچ منماى چهر

نگه کن که چندست ز ایران سپاه

ز گردان که دارد درفش و کلاه‏

از ایدر بریشان شبیخون کنیم

همه کوه در جنگ هامون کنیم‏

کبوده بیامد چو گرد سیاه

شب تیره نزدیک ایران سپاه‏

طلایه شب تیره بهرام بود

کمندش سر پیل را دام بود

برآورد اسپ کبوده خروش

ز لشکر برافراخت بهرام گوش‏

کمان را بزه کرد و بفشارد ران

در آمد ز جاى آن هیون گران‏

یکى تیر بگشاد و نگشاد لب

کبوده نبود ایچ پیدا ز شب‏

بزد بر کمربند چوپان شاه

همى گشت رنگ کبوده سیاه‏

ز اسپ اندر افتاد و زنهار خواست

بدو گفت بهرام برگوى راست‏

که ایدر فرستنده تو که بود

کرا خواستى زین بزرگان بسود

ببهرام گفت ار دهى زینهار

بگویم ترا هرچ پرسى ز کار

تژاوست شاها فرستنده‏ام

بنزدیک او من پرستنده‏ام‏

مکش مر مرا تا نمایمت راه

بجایى که او دارد آرامگاه‏

بدو گفت بهرام با من تژاو

چو با شیر درّنده پیکار گاو

سرش را بخنجر ببرّید پست

بفتراک زین کیانى ببست‏

بلشکرگه آورد و بفگند خوار

نه نام آورى بد نه گردى سوار

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن