نوذر

تاخته کردن شماساس و خزروان به زابلستان‏

و دیگر که از شهر ارمان شدند

بکینه سوى زابلستان شدند

شماساس کز پیش جیحون برفت

سوى سیستان روى بنهاد و تفت‏

خزروان ابا تیغ زن سى هزار

ز ترکان بزرگان خنجرگزار

برفتند بیدار تا هیرمند

ابا تیغ و با گرز و بخت بلند

ز بهر پدر زال با سوگ و درد

بگوراب اندر همى دخمه کرد

بشهر اندرون گرد مهراب بود

که روشن روان بود و بى‏خواب بود

و دیگر که از شهر ارمان شدند

بکینه سوى زابلستان شدند

شماساس کز پیش جیحون برفت

سوى سیستان روى بنهاد و تفت‏

خزروان ابا تیغ زن سى هزار

ز ترکان بزرگان خنجرگزار

برفتند بیدار تا هیرمند

ابا تیغ و با گرز و بخت بلند

ز بهر پدر زال با سوگ و درد

بگوراب اندر همى دخمه کرد

بشهر اندرون گرد مهراب بود

که روشن روان بود و بى‏خواب بود

فرستاده‏اى آمد از نزد اوى

بسوى شماساس بنهاد روى‏

بپیش سراپرده آمد فرود

ز مهراب دادش فراوان درود

که بیدار دل شاه توران سپاه

بماناد تا جاودان با کلاه‏

ز ضحاک تازیست ما را نژاد

بدین پادشاهى نیم سخت شاد

بپیوستگى جان خریدم همى

جز این نیز چاره ندیدم همى‏

کنون این سراى و نشست منست

همان زاولستان بدست منست‏

از ایدر چو دستان بشد سوگوار

ز بهر ستودان سام سوار

دلم شادمان شد بتیمار اوى

بر آنم که هرگز نبینمش روى‏

زمان خواهم از نامور پهلوان

بدان تا فرستم هیونى دوان‏

یکى مرد بینا دل و پر شتاب

فرستم بنزدیک افراسیاب‏

مگر کز نهان من آگه شود

سخنهاى گوینده کوته شود

نثارى فرستم چنانچون سزاست

جز این نیز هرچ از در پادشاست‏

گر ایدونک گوید بنزد من آى

جز از پیش تختش نباشم بپاى‏

همه پادشاهى سپارم بدوى

همیشه دلى شاد دارم بدوى‏

تن پهلوان را نیارم برنج

فرستمش هر گونه آگنده گنج‏

ازین سو دل پهلوان را ببست

و زان در سوى چاره یازید دست‏

نوندى بر افگند نزدیک زال

که پرنده شو باز کن پرّ و بال‏

بدستان بگو آنچ دیدى ز کار

بگویش که از آمدن سر مخار

که دو پهلوان آمد ایدر بجنگ

ز ترکان سپاهى چو دشتى پلنگ‏

دو لشکر کشیدند بر هیرمند

بدینارشان پاى کردم ببند

گر از آمدن دم زنى یک زمان

بر آید همى کامه بدگمان‏

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن