هرمزد
پادشاهى هرمزد
بخندید تمّوز بر سرخ سیب
همى کرد با بار و برگش عتاب
که آن دسته گل بوقت بهار
بمستى همى داشتى در کنار
همى باد شرم آمد از رنگ اوى
همى یاد یار آمد از چنگ اوى
چه کردى که بودت خریدار آن
کجا یافتى تیز بازار آن
عقیق و زبرجد که دادت بهم
ز بار گران شاخ تو هم بخم
همانا که گل را بها خواستى
بدان رنگ رخ را بیاراستى
همى رنگ شرم آید از گردنت
همى مشک بوید ز پیراهنت
بخندید تمّوز بر سرخ سیب
همى کرد با بار و برگش عتاب
که آن دسته گل بوقت بهار
بمستى همى داشتى در کنار
همى باد شرم آمد از رنگ اوى
همى یاد یار آمد از چنگ اوى
چه کردى که بودت خریدار آن
کجا یافتى تیز بازار آن
عقیق و زبرجد که دادت بهم
ز بار گران شاخ تو هم بخم
همانا که گل را بها خواستى
بدان رنگ رخ را بیاراستى
همى رنگ شرم آید از گردنت
همى مشک بوید ز پیراهنت
مگر جامه از مشترى بستدى
بلؤلؤ بر از خون نقط برزدى
زبرجدت برگست و چرمت بنفش
سرت برتر از کاویانى درفش
بپیرایه زرد و سرخ و سپید
مرا کردى از برگ گل ناامید
نگارا بهارا کجا رفتهاى
که آرایش باغ بنهفتهاى
همى مهرگان بوید از باد تو
بجام مى اندر کنم یاد تو
چو رنگت شود سبز بستایمت
چو دیهیم هرمز بیارایمت
که امروز تیزست بازار من
نبینى پس از مرگ آثار من