شاپور ذو الاكتاف

بردن طایر عرب دختر نرسى را و رفتن شاپور به رزم او

چو یک چند بگذشت بر شاه روز

فروزنده شد تاج گیتى فروز

ز غسّانیان طایر شیر دل

که دادى فلک را بشمشیر دل‏

سپاهى ز رومى و از قادسى

ز بحرین و از کرد و ز پارسى‏

بیامد بپیرامن طیسفون

سپاهى ز اندازه بیش اندرون‏

بتاراج داد آن همه بوم و بر

کرا بود با او پى و پا و پر

ز پیوند نرسى یکى یادگار

کجا نوشه بد نام آن نوبهار

بیامد بایوان آن ماه روى

همه طیسفون گشت پر گفت و گوى‏

ز ایوانش بردند و کردند اسیر

که دانا نبودند و دانش پذیر

چو یک چند بگذشت بر شاه روز

فروزنده شد تاج گیتى فروز

ز غسّانیان طایر شیر دل

که دادى فلک را بشمشیر دل‏

سپاهى ز رومى و از قادسى

ز بحرین و از کرد و ز پارسى‏

بیامد بپیرامن طیسفون

سپاهى ز اندازه بیش اندرون‏

بتاراج داد آن همه بوم و بر

کرا بود با او پى و پا و پر

ز پیوند نرسى یکى یادگار

کجا نوشه بد نام آن نوبهار

بیامد بایوان آن ماه روى

همه طیسفون گشت پر گفت و گوى‏

ز ایوانش بردند و کردند اسیر

که دانا نبودند و دانش پذیر

چو یک سال نزدیک طایر بماند

ز اندیشگان دل بخون در نشاند

ز طایر یکى دختش آمد چو ماه

تو گفتى که نرسیست با تاج و گاه‏

پدر مالکه نام کردش چو دید

که دختش همى مملکت را سزید

چو شاپور را سال شد بیست و شش

مهى‏وش کیى گشت خورشید فش‏

بدشت آمد و لشکرش را بدید

ده و دو هزار از یلان برگزید

ابا هر یکى بادپایى هیون

بپیش اندرون مرد صد رهنمون‏

هیون برنشستند و اسپان بدست

برفتند گردان خسرو پرست‏

از ان پس ابا ویژگان برنشست

میان کیى تاختن را ببست‏

برفت از پس شاه غسّانیان

سر افراز طایر هژبر ژیان‏

فراوان کس از لشکر او بکشت

چو طایر چنان دید بنمود پشت‏

بر آمد خروشیدن دار و گیر

از یشان گرفتند چندى اسیر

که اندازه آن ندانست کس

برفتند آن ماندگان زان سپس‏

حصارى شدند آن سپه در یمن

خروش آمد از کودک و مرد و زن‏

بیاورد شاپور چندان سپاه

که بر مور و بر پشّه بر بست راه‏

ورا با سپاهش بدژ در بیافت

در جنگ و راه گریزش نیافت‏

شب و روز یک ماهشان جنگ بود

سپه را بدژ بر علف تنگ بود

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *