شرق اندوه
و شکستم و دویدم و فتادم
درها به طنینهای تو وا کردم.
هر تکه نگاهم را جایی افکندم، پر کردم هستی ز نگاه.
بر لب مردابی ، پاره لبخند تو بر روی لجن دیدم، رفتم به نماز.
در بن خاری ، یاد تو پنهان بود، برچیدم، پاشیدم به جهان.
بر سیم درختان زدم آهنگ ز خود روییدن و به خود گستردن.
و شیاریدم شب یکدست نیایش ، افشاندم دانه راز.
و شکستم آویز فریب.
و دویدم تا هیچ. و دویدم تا چهره مرگ، تا هسته هوش.
و فتادم بر صخره درد. از شبنم دیدار تو تر شد انگشتم، لرزیدم.
وزشی میرفت از دامنهای ، گامی همره او رفتم.
ته تاریکی، تکه خورشیدی دیدم، خوردم، و ز خود رفتم، و رها بودم.
.